Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
يـوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
فعل امر از مصدر «يـوتمك» (بلعيدن) (شش ← اوت1) يـوتمك (yütmәk)
قورت دادن، بلعيدن.
در قمار بردن. يـوتمه‌لي (yütmәli)
بلعيدني، قورت دادني. يـوتـولمك (yütülmәk)
قورت داده شدن.
در قمار باخته ‌شدن پول، از بين رفتن سرمايه به وسيلة قمار

يـوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «يـوتمك» (كرز دادن) (شش ← اوت2) يـوتمك (yütmәk)
كرز دادن، سوزاندن چوب تر بگونه‌اي كه نسوزد؛ امّا بعد از داغ شدن پوست آن به راحتي جدا شود

يووا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
آشيانه، لانه.
خانه و كاشانه. يووالاماق (yuvalamaq)
آشيان ساختن، لانه كردن

يوخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صداي خروپف. (← اوخ و يوْخو) يوخو (yuxu)
خواب. يوخو آپارماق (yuxu aparmaq) = يوخو باسماق (yuxu basmaq)
چرت زدن، خوابيدن. يوخوسوز (yuxusuz)
بي خواب، كم خواب. يوخوسوزلوق (yuxusuzluq)
بي خوابي، كم خوابي. يوخولاماق (yuxulamaq)
خوابيدن، چرت زدن. يوخولو (yuxulu)
خواب آلود. يوخونتو (yuxuntu)
آنچه در ته ظرف مي‌خوابد، رسوبات غذا در ظرف، ته نشست. يوخويا گئدمك (yuxuya gedmәk)
به خواب رفتن

يوخاری : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بالا، بالاي سر.
بلند، بلندي.
برتر، ممتاز. (ريشة كلمه از «يوق» (زمين برجسته، تر. قد) + آر + ی)

يـوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
فعل امر از مصدر «يـوزمك» (بريدن) (شش) يـوزمك (yüzmәk)
بريدن، پاره كردن، كندن و جدا كردن. يوزوشمك (yüzüşmәk)
از هم جدا شدن، فاصله گرفتن. يـوزوک (yüzük) = يـوزّوک (yüzzük)
پاره شده، كنده شده، جدا گشته. يـوزوکمك (yüzükmәk) = يوزولمك (yüzülmәk)
پاره شدن، كنده شدن، جدا گشتن. يـوزولو (yüzülü)
پاره شده، جدا گشته

يـوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
صد، عدد 100 (شش) يـوز يينگه بوْيو (yüz yingә boyu)
نوعي مسابقة پرش كه در آن از مسافتي به طول تقريبي 4 متر (به اندازة طول يك صد سوزن خيّاطي) مي‌پرند. يـوز باشى (yüz başı)
فرماندة يك صد نفر

يـوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
روي، رويه، سطح.
چهره، صورت.
فعل امر از مصدر «يـوزمك» (در روي آب حركت كردن، شنا كردن) (← اوز2) (شش) يـوزدن گلمك (yüzdәn gәlmәk)
روي خود گذاشتن، خجالت نكشيدن. يوزدن گئدمك (yüzdәn gedmәk)
از رو رفتن، شرمنده شدن. يـوزدورمك (yüzdürmәk)
شنا دادن، به شنا واداشتن. يـوز دوتماق (yüz dutmaq)
خجالت كشيدن.
خواستة كسي را بر آوردن. يـوزگَج (yüzgәc)
از (يوز (سطح) + گچ = گج (عبور كن) درست شده است.)
شناگر.
شناور. يـوزلَتي (yüzlәti)
سطحي، قشري.
ظاهري، بظاهر. يـوزلـوك (yüzlük)
انگشتري. (شش) يـوزمك (yüzmәk)
در روي آب حركت كردن، شنا كردن. يـوزه چيخماق (yüzә çıxmaq)
پر رو شدن، رك و صريح سخن گفتن. يـوزه قالماق (yüzә qalmaq)
در رو درواسي گير افتادن. يـوزه گلمك (yüzә gәlmәk)
به رو آمدن، بالا آمدن.
رونق يافتن، ارزش پيدا كردن.
پر رو شدن و رك و صريح حرف زدن. يـوزو قره (yüzü qәrә)
رو سياه، آبرو باخته. يـوزو قوْولو (yüzü qovlu) = يـوزون قوْولو (yüzün qovlu)
رو به پايين، سرازيري، شيب. يـوزوک (yüzük)
انگشتري. (شش)

يـوزَرليك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: اسپند. (شش)

اه‌يوا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بِه، ميوه يا درخت بِه (← هايوا)

يخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
يخ.
سرما، سردي. (از ريشة مصدري «يخمك» يا «ياخماق» (نزديك شدن است؛ به اعتبار نزديك و منجمد شدن. ← ياخ) يخشي (yәxşi)
جاذب، خوب، نيكو. (← ياخ، ياخچي) يخله‌مك (yәxlәmәk)
يخ بستن، منجمد شدن. يخه (yәxә)
يقه، گريبان. (← ياخ، ياخا) يخه تيريش (yәxә tiriş) = يخه تيليش (yәxә tiliş)
گريبان دريده. يخه‌له‌مك (yәxәlәmәk)
گريبان كسي را گرفتن.
خيلي به كسي نزديك شدن. يخه‌لي (yәxәli)
يقه دار، گريبان دار. يخين (yәxin)
نزديك. يخينلَشديرمك (yәxinlәşdirmәk)
به هم نزديك‌تر كردن. يخينلَشمك (yәxinlәşmәk)
به هم نزديك شدن. يخينليك (yәxinlik)
نزديكي، نزديك بودن.
قوم و خويشي. يخينليكده (yәxinlikdә)
به همين زوديها

يخني : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آبگوشتي كه با گرجه، پياز و … درست شده باشد

اه‌يز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: التماس، خواهش. اه‌يز ائدمك (әyz edmәk)
خواهش كردن، التماس كردن

از : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «ازمك» (كوبيدن) (← ائز) ازديرمك (әzdirmәk)
به وسيلة ديگري خرد و له كردن. ازمك (әzmәk)
كوبيدن، له كردن، خرد كردن، نرم كردن، آردكردن.
به ناز و نوازش آوردن، ناز كشيدن. ازوا (әzva) = ازواي (әzvay) = ازوه (әzvә)
گياه قابل كوبيدن و ساييدن، گياه صبر، نام گياهي تلخ مزه كه مصرف دارويي دارد.
سنگ ساييدني، نوعي سنگ كه در طبابت از آن استفاده كنند. ازّيك (әzzik)
كوبيده و له شده.
ناز و غمزه كننده، كسي كه ادا و اطوار درآورد.
وسيلة خرد كننده، فك، آرواره. ازّيلگن (әzzilgәn)
سبك و ناموقّر. ازّيلمَك (әzzilmәk)
كوبيده و له شدن.
ناز كردن، ادا و اطوار در آوردن. ازّيله-ازّيله (әzzilә-әzzilә)
در حال ادا و اطوار، با ناز و غمزه، غمزه كنان. ازّيلي (әzzili)
كوبيده شده، له شده

ز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از حروف صامت كه در تركي قديم بسيار كم بوده؛ امّا در تركي قشقايي به خاطر تبديل «س» به «ز» و كلمات دخيل فارسي، عربي و … كاربرد بيشتري دارد

ذ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از حروف مخصوص عربي است كه در تركي قشقايي با تلفّظ «ز» معمول گشته است

عزا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(ع) عزا، سوگواري. عزالى (әzalı)
عزادار، سوگوار

زابّا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بزرگ، گنده، چاق.
شتر بزرگ مو بلند. (ريشة كلمه از «دبمك» (پر و فشرده كردن) است. ← دب)

زاف : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) ضعف، ناتواني، بيهوشي. زاف ائدمَك (zaf edmәk)
بيهوش شدن

ضاف : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) ضعف، بي حالي، بي هوشي. ضاف ائدمك (zaf edmәk)
ضعف كردن، بي هوش شدن

زاغ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: زاج. زاغ-زاغ اوچمك (zağ-zağ üçmәk)
مانند زاجِ داخلِ آتش جهيدن و پريدن، ترسيدن و لرزيدن. زاغ-زاغ ائدمك (zağ-zağ edmәk)
مقداري زاج را جهت رفع چشم زخم بيمار، در كف دست قرار دادن و در اطراف سر بيمار گرداندن.
اظهار نگراني و ناراحتي كردن. زاغ-زاغ وورماق (zağ-zağ vurmaq)
ضربان قلب را احساس كردن، ترسيدن و لرزيدن

ضاحاك : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ضحّاك پادشاه ظالم عربستان.
ظالم و تبه كار.
زيرك، زبر و زرنگ

زانگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مدفوع پرندگاني چون هوبره

زانّاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: روح، جان. (اصل كلمه «جانّاق» (وسيلة روح و جان) است.) زانّاق باشيمدان اوچدو. (روح از سرم پريد.)