Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
آردال : تورکجه فارسجا - قشقایی

= آردالان (ardalan)
شجاع، دلير.
از نامهاي پسران. (ريشة كلمه از
آر = ار (مرد) + دالان (پاره كننده) به معني كسي كه مردان همرزم خود را شكست دهد و پاره كند.)

آرغاج : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
رشته‌اي كه بعد از بافتن هر رديف پود قالي بافته مي‌شود، رج.
مجازاً به معني صبر و توانايي. آرغاج آتماق (arğac atmaq) = آرغاج دؤشورمك (arğac döşürmәk)
پود زدن به قالي، بافتن.
به ستوه آوردن، حوصلة ديگران را بردن، خسته كردن. آرغاجلاماق (arğaclamaq)
بافتن، پود بر قالي زدن. آرغاجليق (arğaclıq)
رشته‌اي كه در فرشبافي از آن استفاده مي‌شود

آرما : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ويار، هوس زنانه

آرماغان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ارمغان، سوغات

آرمان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آرزو ،حسرت. آرمانليق (armanlıq)
آرزومندي، حسرت

آرمود : تورکجه فارسجا - قشقایی

: زردآلو

آرپا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: جو، يكي از غلّات مشهور. آرپا دومّالاغي (arpa dummalağı) = آرپا كؤبه‌لَگي (arpa köbәlәgi)
نوعي قارچ كه معمولاً در كشتزار جو مي‌رويد. آرپا گؤوه‌ني (arpa gövәni)
نوعي از انواع گَوَن (درختچة خاردار) (← گاماهـير) آرپاليق (arpalıq)
محل كشت جو. آرپايا دوشمَك (arpaya düşmәk)
بيمار شدن گوسفند به خاطر خوردن جو

آرّابا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ارّابه، گردونه، گاري

آرّی : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
پاك و بي آلايش، تميز. آرّيتديرماق (arrıtdırmaq) = آرّيتماق (arrıtmaq)
پاك كردن، تميز گردانيدن.
دقيقاً از زير نظر گذراندن. آرّيق (arrıq)
لاغر، ضعيف و استخواني، آنكه گوشت بدنش پاك از بين رفته باشد. آرّيق-اورّوق (arrıq-urruq)
لاغر و ضعيف، استخواني.
افراد بيچاره و فقير. آرّيقجا (arrıqca)
نسبتاً لاغر و ضعيف. آرّيقلاشماق (arrıqlaşmaq)
لاغرتر شدن. آرّيقليق (arrıqlıq)
لاغري، ضعيفي. آرّيلماز (arrılmaz) = آرّينماز (arrınmaz)
پاك نشدني، غير قابل پاك شدن. آرّيلماق (arrılmaq) = آرّينماق (arrınmaq)
پاك شدن، تميز شدن.
مطمئن شدن، اعتماد يافتن.
بهبودي كامل يافتن. آرّيلى (arrılı)
پاك شده، تميز. آرّيماق (arrımaq)
پاك شدن، تميز شدن. آرّی ياغ (arrı yağ)
روغن پاك، روغن حيواني

آرّی : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
زنبور. (← قيز1، قيزيل آرّی)

آرّيقلى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام تيره يا طايفه‌اي كه امروزه در بين ايلات دره‌شوري، كشكولي و شش بلوكي وجود دارد

آرشا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آرشه، چوب باريكي كه روي آن چند رشته كشيده شده و براي نواختن آلات موسيقي مثل كمانچه و ويلون به كار مي‌رود

افشار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از آهنگهاي موسيقي

آرشين : تورکجه فارسجا - قشقایی

: متر. (← ارشين)

آرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «آرتماق» (سبقت گرفتن.) آرتارماق (artarmaq) = آرتيرماق (artırmaq)
افزون كردن، اضافه نمودن. آرتان (artan)
سبقت گيرنده. آرتماق (artmaq)
زياد شدن، افزون گشتن.
سبقت گرفتن، پيشي گرفتن. آرتيرما (artırma)
ازدياد، افزايش.
عمل سبقت گرفتن، مسابقه. آرتيش (artış)
ارتش، نيروي سبقت گيرنده. آرتيغانچاز (artığançaz)
اغلب، بيشتر. آرتيق (artıq)
افزون، فراوان، بيشتر. آرتيقلاشماق (artıqlaşmaq)
زيادتر شدن. آرتيم (artım)
دريافت، كسب معلومات يا مادّيات بيشتر

آرواد : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
زن، خانم، بانو.
همسر (زن) (در مورد ريشة اين كلمه دو نظريّه مطرح است
از كلمة «اوراقوت» در تركي قديم به معني زن.
آر = ار (مرد) + پات (نقيض و مقابل) = نقيض مرد.) آرواد آغز (arvad ağz)
ترسو، كسي كه تابع سخنان زنش باشد. آروادسيز (arvadsız)
مرد مجرّد، غير متأهّل. آروادلى (arvadlı)
مرد متأهّل، داراي همسر. آروادليق (arvadlıq)
همسري، كدبانويي، زن بودن

آروانا : تورکجه فارسجا - قشقایی

شتر ماده

آرْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
پشت، ناحية پشت سر.
پشتيبان. آرخا (arxa)
پشت، پشت سر، عقب، دنبال.
حامي و پشتيبان. آرخ اوستو (arx üstü) = آرخا اوستو (arxa üstü)
رو به پشت، رو به بالا. آرخادان آتماق (arxadan atmaq) = آرخاستيرماق (arxastırmaq)
از نيرو انداختن، ناتوان كردن، خسته كردن. آرخاسيز (arxasız)
بدون ياور، بدون پشتيبان. آرخالانماق (arxalanmaq) = آرخانماق (arxanmaq) = آرخا وئرمك (arxa vermәk)
به عقب بر گشتن و به پشت سر نگاه كردن.
شكست خوردن وفراركردن. آرخالى (arxalı)
حمايت شونده. داراي حامي و پشتيبان. آرخاليق (arxalıq)
قبا، لباسي كه از پشت سر بر روي لباسهاي ديگر پوشند

آرخاج : تورکجه فارسجا - قشقایی

: رشته‌اي كه در قالي بافته مي‌شود. (← آرغاج)

آرخود : تورکجه فارسجا - قشقایی

: هاف، چوبي نسبتاً كوتاه كه در هنگام بافتن جاجيم از آن استفاده مي‌شود و به آن كمانه هم مي‌گويند.
دستة چوبي خيك دوغ

آرزی : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
آرزو، آرمان، خواسته.
ميل اشتياق. آرزی-گيلئي (arzı-giley)
درد دل، شكوه و گلايه. آرزيلاماق (arzılamaq)
آرزو كردن، خواستن. آرزيلانماق (arzılanmaq)
آرزو داشتن، هوس كردن. آرزيلى (arzılı)
آرزومند، حسرتمند.
مايل، خواهان

آس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3 )
نام طايفه‌اي قديمي از تركان. (← آز 3) آساناك (asanak) )
آس +‌‌ آنا + ك) دختري كه مادرش از قوم آس باشد، ترانه، نوعي شعر عاشقانه كه از چهارمصراع و هر مصرع آن از 7 هجا تشكيل گرديده است. مثل
بو دره‌باشـدان‌گلر سوزولور داشدان‌گلر هركسي‌كي‌ياریوار

آس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
نوعي قمار با ورق

آس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2 )
فعل امر از مصدر «آسماق» (آويزان كردن) آسّا (assa)
عصا، چيزي كه به آن تكيه كنند و خود را بر آن بياويزند.
آهسته، آرام، يواش. (عصا به دست حركت كردن) آسّاجا (assaca)
به آرامي، يواشكي. آسان (asan)
آويزان كننده.
به داركشنده، اعدام كننده. آسان-كسن (asan-kәsәn)
به داركشنده.
مسئول، سرپرست، تصميم گيرنده، دستور دهنده. آسديرماق (asdırmaq)
آويزان كردن. آويزاندن.
اعدام كردن، به داركشيدن. آسقـی (asqı)
چوب لباسي، رخت آويز.
آويزه، آنچه آويزان كنند.
وابسته، متعلّق. ‌آسلاق (aslaq)
آويزان. آسلان قوش (aslan quş)
آبرك، تاب بازي. آسليم-ساخليم (aslım-saxlım)
خوشة آويزان انگور و امثال آن. آسما (asma)
داربست، آويزه. آسماق (asmaq)
آويختن، آويزان كردن.
مجازاً به معني گوش دادن. قولاق آس (گوش بگير)
به دار كشيدن، اعدام كردن. آسمالى (asmalı)
آويختني، آويزان كردني.
قابل اعدام، بر دار زدني. آسماليق (asmalıq)
آويزان، آويخته.
آويزه، هر چه آويزان كنند.
حلقه و تسمة بغل زين كه از آن لوازم آويزان كنند.
آويزة زينتي. مثل
سنجاق و سوزن قفلي.
مردّد. دو دل.
چشم به راه، منتظر.
بله دان، توبره مانندي كه از پاية چادر آويزان كنند. آسمان (asman)
آسمان، هواي بالا و هر جايي كه از آنجا بتوان آويزان شد. آسيق (asıq)
آويزان، آويخته. آسيلان (asılan)
آويزان، آويخته، معلّق.
به دار آويخته، اعدامي. آسيلماق (asılmaq)
آويخته شدن، آويزان شدن.
به داركشيده شدن، اعدام شدن.
وابسته شدن، طفيلي شدن، متّكي شدن. آسيلى (asılı)
آويزان، آويخته.
وابسته، طفيلي. آسيلى قالماق (asılı qalmaq)
بلاتكليف ماندن. آسيلى قوْيماق (asılı qoymaq)
بلاتكليف گذاشتن. آسيم-آسيم (asım-asım)
آويزان، خوشه‌هاي آويزان انگور. آسّيمان (assıman)
آسمان، جاي بالا كه هر چيز از آنجا آويزان شود

آش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از «آشماق» به معني از بلندي پايين آمدن، عبوركردن و گذشتن.
در تركي قديم به معني بلندي و برآمدگي. آشّاغا (aşşağa) = آشّاغى (aşşağı) = آشّاق (aşşaq)
پايين، زير.
در طرف پايين، قسمت زيرين.
كم بها، كم قيمت. آشخار (aşxar) = آشغال (aşğal)
آشغال، خاكروبه كه معمولاً از بلندي در داخل درّه مي‌ريختند.
افراد طبقة پايين جامعه. آشلانماق (aşlanmaq)
واكسينه شدن، فرو بردن آمپول و واكسن. آشماق (aşmaq)
از بلندي به پايين آمدن، گذشتن، عبوركردن.
بلعيده شدن، فرو رفتن.
از حد گذشتن، زياده روي كردن. آشيت (aşıt) = آشيد (aşıd)
افق كوه، گردنه و گذرگاه كوه. آشيراتما (aşıratma) = آشيرْتما (aşırtma) = آشيرما (aşırma)
زنّار، زنهاره، نوعي كمربند زينتي كه از روي دو كتف به صورت حمايل مي‌بندند.
طنابي كه از روي چادر مي‌بندند تا استحكام چادر زيادتر شود.
پايه پيچ، گمپولهاي زينتي كه در ستونهاي چادر بسته مي‌شود.
بند قطار فشنگ.
تكل، جل زينتي اسب.
فرو بردن لقمه از گلو. آشيرتماق (aşırtmaq) = آشيرماق (aşırmaq)
گذرانيدن، عبور دادن.
بلعيدن، قورت دادن.
فرو بردن. داخل كردن.
كار انجام دادن. ايش آشيرير. (كار انجام مي‌دهد.) آشيرتمالى (aşırtmalı)
آويزان كردني.
شلوار كار، نوعي شلوار كه بند آن از روي كتفها بسته مي‌شود.
فرو بردني، داخل كردني. آشيرما دوز (aşırma duz)
آن كه تكل و لوازم زينتي بدوزد. آشيريلماق (aşırılmaq)
عبور داده شدن، رد شدن.
بلعيده شدن، قورت داده شدن.
داخل شدن، فرو رفتن. آشيريم (aşırım) = آشيم (aşım) = آشينتى (aşıntı)
سينه كش كوه، محل عبور از خط‌الرّأس كوه، افق كوه.
(← آشيراتما) آشـيق (aşıq) = آشـّيق (aşşıq)
قاب زير قوزك پا، برآمدگي قوزك پا.
عاشق، گرفتار عشق. (به اعتقاد قدما محلّ عشق دختران در قوزك پا قرار دارد؛ چنانكه گويند
آشّيغيني اوْغورلاميشلار. يعني قابش را دزديده‌اند.)
مطرب، نوازنده و خواننده.
در قديم به كاسة تار و سه تار هم آشيق گفته مي‌شده.
عاشق الهي، عارف عاشق. آشيق-آشيق (aşıq-aşıq) = آشيق اوْيـناماق (aşıq oynamaq)
قاب بازي. آشـّيقلار (aşşıqlar)
نام طايفة عاشقها كه حافظين موسيقي اصيل بوده‌اند. آشيقلاماق (aşıqlamaq)
عاشق شدن. دل بر كسي بستن. آشيقلى (aşıqlı)
قوزك پا.
استخوان زانو. آشيقليق (aşıqlıq)
عاشقي، عاشق شدن.
مچ پا، قوزك پا. آشّـيغى اوزون (aşşığı uzun)
قد بلند، بلند اندام. آشيغينى اوْغورلاماق (aşığını oğurlamaq)
عاشق شدن.
فريب دادن، قاب كسي را دزديدن