Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
بكرايى : تورکجه فارسجا - قشقایی

= بكّيره‌يي (bәkkirәyi)
بكروي، نوعي از انواع مركّبات كه از نارنگي كوچكتر و كمي تلخ مزه است

بل : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
نوعي ظرف توبره مانند و طويل كه از برگ نخل درست مي‌شود و معمولاً در آن خرما، تنباكو و … مي‌گذارند؛ اين كلمه در اصل با «بال2» (بالا، بلند، دراز) هم معني و همريشه است و به معاني بالا، بلند، بزرگ و … است.
بالا آمده و ظاهر شده، آشكار، روشن و علني. (به تنهايي كاربرد ندارد.) (← بال2) بلا (bәla)
بلا، آنچه از بالا و آسمان نازل شود. بلَد (bәlәd)
بلد، آشنا. بلدچي (bәlәdçi)
بلد چي، راهنما، آشنا به جايگاه مورد نظر. بلدچيليك (bәlәdçilik)
بلد چيگري، آشنايي كامل داشتن. بلديرمك (bәldirmәk)
آشكار كردن، عيان كردن، بيان كردن. بلَرْتْمَك (bәlәrtmәk)
چشم را بيشتر روشن و باز كردن، چشم غرنبه كردن، چشم را براي تهديد ديگران بيش از حدّ معمول باز كردن. بلْگ (bәlg)
برگ، برگ درخت.
ورق، ورق كاغذ.
سند، مدرك. بلگه (bәlgә)
ورق كاغذ.
برگه، سند و مدرك. (← بل 2، بلگه)
قطعة كوچك، تكّه. بير بلگه چؤره‌ك وئر. (تكه‌اي نان بده.) بلگه (bәlgә)
سند، مدرك، نشان. (در تركي قديم «بلگو» به معني نشان و علامت بوده است.) (← بلگ، بلگه) بللَتديرمَك (bәllәtdirmәk) = بللَتمَك (bәllәtmәk)
مشخّص و تعيين كردن. بللَنمَك (bәllәnmәk)
مشخّص شدن، آشكار شدن.
تأثير گذاشته شدن، مؤثّر بودن. بلـْله‌مَك (bәllәmәk)
مشخّص كردن، آشكار كردن، تعيين نمودن.
مواظبت كردن، مراقبت كردن.
شمردن، شمارش كردن. بلـْلي (bәlli)
آشكار، واضح، بديهي.
مشهور، نامي. بلـْلينمك (bәllinmәk)
به وضوح تأثير گذاشتن، مؤثّر بودن. بله (bәlә)
دراز، طويل و كم عرض.
بلا، آنچه از آسمان نازل شود. بله بيد (bәlә bid)
نوعي درخت از انواع بيدها.
گياهي با برگهاي بلند شبيه برگ بيد كه در كنار جويبارها مي‌رويد. (دره) بله دان (bәlә dan)
نوعي كيف بافتني كه در آن اشياي باريك و بلند مثل سيخ، تير نان پزي و … قرار دهند. بله-دِراز (bәlә deraz)
دراز، بلند، بلند قامت. بله دوم (bәlә dum)
دُم دراز، دم، دنبالچه.
بزغالة دم دراز و چاق. بله گؤوه‌ن (bәlә gövәn)
نوعي از انواع گون. بلي (bәli)
بلي، درست است، روشن و واضح است. بليت (bәlit)
بلوط، درخت يا ميوة بلوط. (به اعتبار اين كه ميوة درخت بلوط دراز و طويل است.) بليك (bәlik) = بليگ بور (bәlig bur) = بليك بيچاق (bәlik bıçaq)
بلك بر، كارد بلند و بزرگ

بله : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
ضمير مشترك (خود، خويشتن) كه به تنهايي رايج نيست؛ امّا به صورتهاي
بله‌مه (به خودم، برايم)، بله‌نْگه (به خودت، برايت)، بله‌سينه (به خودش، برايش) و … معمول است. (← بئله2)

بله : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
نيمه، نصفه. بله بولغور (bәlә bulğur) = بله بويورْت (bәlә buyurt)
نيمه تمام جويدن و تند تند خوردن غذا.
كلمه را نيمه تمام ادا كردن، تند تند حرف زدن.
كاري را نيمه تمام و بدون دقّت انجام دادن. بله بوْوجار (bәlә bovcar)
كار نيمه تمام. بله روْواج (bәlә rovac)
نيمه رواج، كار نيمه تمام. بله وارّی (bәlә varrı) = بله واريس (bәlә varıs)
عجيبب، برعكس

بله : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
محرّف «بلا» عربي كه به معني «بدون» است و به تنهايي معمول نيست؛ امّا با بعضي از كلمات تركيب شده و مرسوم گشته است. مانند
بله‌ تش (bәlә tәş)
مخفّف بلا تشبيه، بدون تشبيه. (اين اصطلاح زماني بيان مي‌شود كه چيزي را بخواهند به مقدّسات تشبيه كنند.) بله ‌نِسبت (bәlә nesbәt)
بلا نسبت، بدون نسبت دادن. بله وارِث (bәlә vares)
بدون وارث

بلبَشور : تورکجه فارسجا - قشقایی

= بلبَشه (bәlbәşә)
بلبشو، آشوب، هرج و مرج

بلغَم : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ازدحام، جمع و انبوه.
بلغم، خلط سينه. بلغَمه (bәlğәmә)
ازدحام جمعيّت

بلغَر : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ازدحام، انبوه جمعيّت

بلوج : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بلوچ، مردم و منطقة بلوچستان.
نام تيره‌اي از طايفة كلبيلي فارسيمدان

بم–بياز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كاملاً خشك. (اغلب به لاشة گوشت قصّابي گفته مي‌شود.)

بن : تورکجه فارسجا - قشقایی

: درخت يا ميوة بن (پستة كوهي)

بن بوْروغو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نوعي بادام كوهي. بن سقّيزی (bәn sәqqızı)
سقّز، شيرة بن. بنليك (bәnlik)
جايي كه در آن درخت بن فراوان باشد. بن دلَن (bәn dәlәn)
داركوب. بن كله‌شه‌سي (bәn kәlәşәsi)
ميوة درخت بن. بنه
درخت بن.
ميوة درخت بن. بنه‌چه (bәnәçә) = بنه‌شه (bәnәşә) = بنيشكه (bәnişkә)
ميوة چاتلانقوش. بنييوْو (bәniyov)
بن آبي، درختي شبيه بن كه در كنار رودخانه‌ها مي‌رويد

بنا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بنا، اساس، شالوده.
قرارداد، تعهّد. بنا ائدمَك (bәna emәk) = بنا قوْيماق (bәna qoymaq)
اساس و شالودة چيزي را نهادن.
شروع كردن، آغاز كردن.
قرار نهادن، با خود پيمان بستن

بنج : تورکجه فارسجا - قشقایی

: له و كوبيده، زخم شده. (← انج)

بند : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف)
بند، طناب، ريسمان.
مفصل، بند استخوان.
سد، سيل شكن.
وابسته، علاقه مند.
فصل يا بخشي از كتاب يا مبحث.
مرز، سرزمين.
حبس، زندان. بند ائدمَك (bәnd edәk)
بستن، بند كردن.
جفت گيري كردن، عمل لقاح انجام دادن. بندلي بوْروق (bәndli boruq)
نوعي از انواع بادام كوهي كه ساقه‌هايش بند بند است و به آن «گچّي بوْروغو» هم مي‌گويند. بنده (bәndә)
بنده، مخلوق، آدمي.
برده، غلام.
اينجانب، بنده. بنده كرّي (bәndә kәrri)
گوش بريده شده، حيواني كه گوشش به وسيلة انسان بريده شده باشد. بنده‌ليك (bәndәlik)
بندگي، غلامي، بندگي انسان بر پروردگار

بنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

= بنگَك (bәngәk)
بنگ، افيون، شاهدانه. بنگي (bәngi)
آن‌كه بنگ مصرف كند

بنگارا : تورکجه فارسجا - قشقایی

p> = بنگوروْو (bәgurov)
بنگرو، نام درختچه‌اي با دانه‌هاي ريز و خوشه‌اي.

بنْز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: چهره، صورت، شكل و شمايل، رخسار. «عيسي قاسم» دئيه‌ر اوْ گؤرنگ نوْلدو سارالدی گول بنزيم خزانــــه دؤندو يار ازلدن هاچان منه يار اوْلــــــدو ايندي يار اوْلموشدور بير اؤزگـه‌سيـنه

بنزَتمَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

= بنگزَتمك (bәngzәtmәk)
تشبيه كردن. (از نظر شكل و قيافه.) مشابهت ايجاد كردن. بنزَلمَك (bәnzәlmәk) = بنگزَلمَك (bәngzәlmәk)
تشبيه شدن، شباهت ايجاد شدن. بنزه‌ديلمَك (bәnzәdilmәk) = بنگزَديلمَك (bәngzәdilmәk)
تشبه شدن، تشابه يافتن. بنزه‌لي (bәnzәli) = بنگزه‌لي (bәngzәli)
شبيه، مشابه. بنزه‌مَز (bәnzәmәz) = بنگزه‌مَز (bәngzәmәz)
غير قابل تشبيه، بي شباهت، آنچه قابل مقايسه نباشد.
ناقص الخلقه.
بد ريخت و بد قواره. بنزه‌مَك (bәnzәmәz) = بنگزه‌مَك (bәngzәmәz)
شباهت داشتن، شبيه بودن

بؤ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تحريفي از كلمة «بو» (اين) بؤ گون (bö gün)
امروز. (← بو، بو گون) بؤ گوننچَز (bö günәnçәz) = بؤ گون‌انچه (bö günәnçә)
تا به امروز، تا امروز. بؤ گئجه (bö gecә)
امشب. بؤله (bölә)
اين طور، اين چنين، اين گونه. (اصل كلمه از (بو (اين) + له (با، مثلِ) است.) بؤله‌كي (bölәki) = بؤله‌يين (bölәyin)
اين طور، اين گونه.
اين طور كه، به اين صورت كه

بوْباناق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گرد باد. (دره) (اصل كلمه «بوْغاناق» است. (← بوْغ‌، بوْغاناق)

بؤبه‌لَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پشة گاوي، مگس بزرگ. (← گؤبه لَك.) بؤبه‌لَكلَنمَك (böbәlәklәnmәk)
دچار مگس زدگي شدن، مانند مگس گزيده‌ها از جاي خود پريدن

بؤجلإ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از انواع سگ، سگ كوچك

بؤجوک : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
جعل، از حشرات قاب بال.
سوسك.
كوچك، كوچولو. (← بؤي، بؤيجـوك)

بوْجوق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: اصطلاحي است كه كودكان در هنگام فخر فروشي به سايرين مي‌گويند. (← فوْجوق.)