Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
خولّاس : تورکجه فارسجا - قشقایی

: همانند، دقيقاً متشابه. خولّاس اؤزو دير. (دقيقاً مثل خودش است.)

خولمار : تورکجه فارسجا - قشقایی

= خولمور (xulmur)
اجاق پر از آتش. (← خور، خورمال)

خولْپ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: جرعه، مقدار يك جرعه. (از اصوات تقليدي) خولپوم (xulpum)
به اندازة يك جرعه

خولْق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
خلق و خوي.
حال و هوا، وضعيّت مزاجي

خولوپ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: جرعه، به اندازة يك جرعه. (از اصوات تقليدي)

خوم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خُم، خمره، كاسة آب يا شراب، خومار (xumar)
خمار، شراب نوشيده و مست، خمار آلود. خومارلانماق (xumarlanmaq)
خمار شدن، چرت زدن. خومارلى (xumarlı)
چشم خواب آلود. خومپارا (xumpara)
خمپاره، اسلحه‌اي شبيه توپ. (گويند امير تيمور در هجوم به استانبول در خُم شراب مواد منفجره مي‌گذاشته و پرتاب مي‌كرده، از اين جهت به اين اسلحه خومپارا (خمپاره) گفته‌اند.) خومپورماق (xumpurmaq)
از خمره نوشيدن، جرعه جرعه نوشيدن. خومپوروم (xumpurum)
جرعه، به اندازة يك بار نوشيدن. خومْره (xumrә)
خمره، كوزة بزرگ. خومور (xumur)
خمار‌ آلود، تنبل.
آدم پست و فرومايه، ديوث.
گرية ظاهري، گرية ريايي

خومْرال : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قرمز رنگ، قهوه‌اي. (← قومرال)

خون : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2): هر چيز صاف و پهن، تخته سنگ مسطّح كه روي آن خمير پهن كنند. خونچه (xunçә)
خوانچه، سيني بزرگ. خونْگ (xung)
قالي بي پود، قالي كه پودهايش فرسوده، مسطّح و خوابيده شده باشد

خون : تورکجه فارسجا - قشقایی

1):
خون.
خونريزي، آدم كشي. (← قان1) خون بس (xun bәs)
خون بست، عمل صلح انجامي بين قاتل و بازماندگان مقتول. خونكار (xunkar)
خونريز، جنگجو، از القاب خوانين و پادشاهان قديم.
از نامهاي پسران. خونوْوا (xunova)
خونابه، خون دل، اشك خونين، مجازاً به معني مشقّت و سختي

خونچه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خيك پنير. (اصل كلمه «خومچه» (خمرة كوچك) است.)

خونوگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
خنك، دلنشين، سرد.
غذاي سرد، غذاي كم انرژي.
آدم سبك و نا موقّر. (اصل كلمه «قوْنوگ» از مصدر «قوْنماق» (بر دل نشستن) بوده است.)

خور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3) = خورّ (xurr)
خر و پف. خور-خور (xur-xur)
خر و پف. خورّ-و-پوف (xurr-o-puf) = خورّ-و-خور (xurr-o-xur)
خر و پف، صداي نا مطلوب كه از گلوي خفته برآيد. خورّولاتماق (xurrulatmaq)
به غلغل انداختن قليان، قليان كشيدن. خورّولاماق (xurrulamaq)
خرخر كردن، خرناسه كشيدن. خورّون (xurrun) = خورّونگ (xurrung)
خواب آلود، تنبل، پست و فرومايه

خور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بن مضارع فعل «خوردن» فارسي كه كلمات زير همگي از اين ريشه است. خوراك (xurak) = خوراكّى (xurakkı)
خوراك، غذا. خورجون (xurcun)
خورجين، ظرفي كه در آن خوراك و پوشاك نهند. (سير تطوّر كلمه چنين است
خورگان، خورگون، خورجون، خورجين) خورْد (xurd)
خرد، ريز، كوچك. خوردا (xurda)
خرد، ريز، كوچك.
پول خرد.
مقداري، اندكي. خوردا قوْوماق (xurda qovmaq)
ريزه كاري، مو شكافي، خرده گيري. خوردالاماق (xurdalamaq)
پول درشت را به پول خرد تبديل كردن.
خرده گيري، بهانه گيري.
كنكاش كردن، تحقيق و جستجو كردن.
انگلك كردن. خورداليق (xurdalıq)
خرده گاه پا، استخوانهاي كوچك مچ دست يا اطراف قوزك پا. خورد-خورد (xurd-xurd)
خرد خرد، كم كم، يواش يواش. خورده (xurdә)
(← خوردا) خورده‌جه (xurdәcә)
استخوانهاي كوچك مچ دست يا پا. خورده چين (xurdә çin)
خرده گير، ايراد گيرنده، انتقاد كننده.
دقيق، آنكه در تيراندازي دقيقاً به هدف زند. خورده-ريز (xurdә-riz)
خرده ريز، اسباب و لوازم. خورده زن (xurdә zәn)
تفنگ خرده زن، تفنگي كه از نظر تير اندازي بسيار دقيق باشد وتير آن به هدف بخورد. خوردول (xurdul)
خرده، كوچك، ريز، كوتوله، كوتاه قد.
از نامهاي پسران. خورما (xurma)
خرما. (يعني آنچه خورند.) خورما باش (xurma baş)
نام پرنده‌اي است به اندازة گنجشك. خورما خوْر (xurma xor)
نوعي بلبل، بلبل باغ. خورّو (xurru)
هلّر، از گياهاني كه دانه‌هاي خوردني شبيه ارزن دارد؛ امّا كمي بزرگتر از دانة ارزن است. خورّون (xurrun)
پر خور.
برّة همبونكي (انبانكي) كه حجم شكمش بزرگ باشد و هر چه بيشتر بخورد، كمتر سير مي‌شود

خور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
اخگر، گل آتش، آتش بي شعله. (← خوْر، قوْر) خورّام (xurram) = خورّان (xurran) = خورّم (xurrәm)
خرّم، شاداب و سر حال. خورشيد (xurşid)
خورشيد. (خور (آتش) + شيد (شادي) = آتش شادي و زندگي.
نامي براي پسران. خورمال (xurmal)
اجاق پر از آتش. خوروز (xuruz) = خوروس (xurus)
خروس، پرندة آتشين چهره.
چخماق تفنگ كه جرقّه ايجاد كند. خوروسَك (xurusәk)
خروسك، نوعي بيماري شبيه سياه سرفه كه اغلب كودكان به آن مبتلا مي‌شدند. (به اعتبار اين كه صداي سرفه كردنشان مانند صداي خروس بود.) خوروسلانماق (xuruslanmaq)
مانند خروس بالا پريدن و ستيزه‌جويي كردن

خوراسانى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خراساني، نام نقشي در گليم و قالي

خورْپ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صداي نوشيدن جرعه‌اي از مايعات، قورت، مقدار مايعي كه با يك مرتبه قورت دادن بلعيده شود. خورپوم (xurpum)
به مقدار يك جرعه

خورْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قورت، صداي خوردن مايعات. خورت-خورتو (xurt-xurtu)
خرخره، حلق، ابتداي ناي. خورتولاماق (xurtulamaq)
خر و پف كردن، خرناسه كشيدن. خورتوم (xurtum)
جرعه، يك جرعه آب

خوش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خوشه، خوشة گندم، جو و امثال آنها. (← قوْش و خوْش)

خوتال : تورکجه فارسجا - قشقایی

: به حال خود، آسوده و راحت. (ريشة كلمه از «قوت» به معني نجات، رستگاري و سعادت است.)

خزان : تورکجه فارسجا - قشقایی

= خزَل (xәzәl)
پاييز، فصل پاييز.
هواي سرد پاييزي.
برگهاي ريخته شدة فصل پاييز

خزينه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
خزينه، گنجينه، انبار.
خزينة تفنگ، محل قرار گرفتن فشنگ در داخل تفنگ

اه‌‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
از اصوات تحسين و تعجّب
اه‌ي دئدي! (چه خوب گفت!)
از اصوات ندا. اه‌ي آللاه. (اي پروردگار) اه‌ي‌كا (әy ka)
اي آقاي محترم.
از علائم تعجّب. اه‌ي واي (әy vay)
از اصوات تأسّف و تعجّب

اه‌يه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
صاحب، سرپرست. (← يئ، يئيه) اه‌يه چيخماق (әyә çıxmaq)
صاحب شدن، تصاحب كردن.
سرپرستي كردن. اه‌يه‌سيز (әyәsiz)
بي صاحب، بي سرپرست. اه‌يه‌لَنمك (әyәlәmәk)
صاحب شدن، مالك شدن. اه‌يه‌لي (әyәli)
داراي صاحب و سر پرست. اه‌يه–مهني (әyә-mәhni)
صاحب، سر پرست، قيّم

اه‌يه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
اگر. اه‌يه نه (әyә nә)
اگرنه، وگرنه

اه‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «اه‌يمك» (خم كردن، برگرداندن) (← اگ) اه‌ياق = اياق (әyaq)
قدم، پا. (به اعتبار اينكه در هر قدم، بند زانوان خم مي‌شود.) (← آياق) اه‌يب (әyb)
عيب، نقص، انحراف از راه راست و درست. (← اه‌ييب) اه‌يد (әyd)
عيد، برگشتن و آمدن سال نو. (← اه‌ييد) اه‌يديرمك (әydirmәk)
كج كردن به وسيلة ديگري.
ريساندن، به وسيلة ديگري رستن. اه‌يري (әyri)
كج و خميده.
كج دست، نا درست، متقلّب. اه‌يري-اويرو (әyri-uyru)
كج و معوج. اه‌يري باخماق (әyri baxmaq)
كج كج نگاه كردن، به ديدة تحقير يا نفرت نگريستن. اه‌يري بهمن (әyri bәhmәn)
گياهي از خانوادة چمن. اه‌يريجه (әyricә)
نسبتاً كج، كمي كج.
نام نوعي مگس، خر مگس.
نام نقشي در گليم. اه‌يريلمك (әyrilmәk)
خم شدن، كج شدن.
ريسيده شدن. اه‌يريليك (әyrilik)
خمي، خميدگي.
نا درستي، تقلّب و كج دستي. اه‌يري ميچك (әyri miçәk)
نوعي مگس كه از مگس معمولي بزرگتر واز خرمگس كوچكتر است. اه‌يسي (әysi)
قديمي، كهنه، پارچة كهنه و قديمي كه سالها و ماهها از عمر آن گذشته و قيمتش افول كرده باشد. (← اگ، اگسي) اه‌يسيگ (әysig)
كم، اندك.
كمبود و كسري.
مجازاً به معني زن يا دختر.
پست، عقب افتاده. اه‌يسيگ عيال (әysig әyal)
زن يا دختر خانواده. اه‌يسيگليك (әysiglik)
كمي، كسري، كمبود. اه‌يلَش (әylәş)
خم شو، تعظيم كن.
فرود آي، بفرما، بنشين.
كج، خميده. اه‌يلَشديرمك (әylәşdirmәk)
خم كردن، كج كردن. اه‌يلَشمك (әylәşmәk)
خم شدن، خميده شدن.
تعظيم كردن، سر فرود آوردن.
فرود آمدن، نشستن. اه‌يلَشيك (әylәşik)
خميده، كج. اه‌يلَگ آلماق (әylәg almaq)
توقّف كردن، موقّتاً ايستادن. اه‌يلَنمك (әylәnmәk)
خميدن، كج شدن.
نشستن، فرود آمدن. اه‌يمك (әymәk)
خم كردن، خماندن.
افول دادن، پايين آوردن. اه‌يمه (әymә)
خم مكن.
خميدگي، انحنا، كجي. اه‌يمه‌لي (әymәli)
خم كردني، قابل خم كردن. اه‌يه‌ق (әyәq)
قدم، گام. (به اعتبار اين كه در هر قدمي بند زانو خم مي‌شود.) اه‌ييب (әyib)
عيب، نقص. (به اعتبار انحراف و افول ارزش) اه‌ييد (әyid)
عيد، سالگرد. (به اعتبار دور زدن و برگشتن سال جديد) اه‌يير (әyir)
فعل امر از مصدر «اه‌ييرمك» (ريسيدن.) اه‌ييرْتْمك (әyirtmәk)
ريساندن، به وسيلة ديگري ريسيدن. اه‌ييرْتْمه (әyirtmә)
ريسندگي، عمل رستن و ريسيدن. اه‌ييرمك (әyirmәk)
رستن، تنيدن، ريسيدن. اه‌ييرمه (әyirmә)
رشته، نخ، ريسيده شده.
عمل ريسندگي.
مريس، متَن، متاب. اه‌ييرمه‌لي (әyirmәli)
ريسيدني، تنيدني، تاب دادني. اه‌ييريلمك (әyirilmәk)
ريسيده شدن، رسته شدن. اه‌ييريلي (әyirili)
ريسيده شده، تنيده شده. اه‌ييش–اويوش (әyiş-uyuş)
كج و معوج. اه‌ييشمك (әyişmәk)
كج شدن، خم كردن. اه‌ييشمه (әyişmә)
انحراف، خميدگي، انحنا. اه‌ييشيك (әyişik) = اه‌ييشيكلي (әyişikli) = اه‌ييك (әyik)
خميده، كج، مورّب. اه‌ييلمك (әyilmәk)
خم شدن.
افول كردن، پايين آمدن. اه‌ييلَن (әyilәn)
خم شونده، كج شونده.
وارد شونده، مهمان. اه‌ييلي (әyili)
كج، خميده، خم شده. اه‌ييم (әyim) = اه‌يينتي (әyinti)
خميدگي، انحنا.
شيب، سرازيري