Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
بئزار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بيزار، متنفّر، رويگردان. (ريشة كلمه از مصدر «بئزمك» (به ستوه آمدن) مي‌باشد كه در تركي قديم به معني بر خود لرزيدن و امروزه در تركي آذربايجان به معني بيزار شدن و به ستوه آمدن است.)

بگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بزرگ، رهبر، رئيس.
داماد.
از عنوانهاي احترام‌ آميز. حسن بگ. (حسن بيگ) بگ اوْلماق (bәg olmaq)
داماد شدن. بگديللي (bәgdilli)
بيگدلي، يكي از طوايف 24 گانة قديم تركان كه تيره‌هايي از آنها در بين ايلات كشكولي ، فارسيمدان (ايمور) و … زندگي مي‌كنند. بگزا (bәgza)
بيگزا، جايي كه افراد بزرگ پرورش دهد، نام اصلي بلوك بيضاي فارس. بگزادا (bәgzada)
بيگ زاده، بزرگ زاده.
نامي است براي دختران. بگَنمَز (bәgәnmәz)
مشكل پسند، بد پسند. بگنمزليك (bәgәnmәzlik)
مشكل پسندي. بگَنمَك (bәgәnmәk)
انتخاب كردن، پسند كردن. بگه‌نيلمَك (bәgәnilmәk)
پسنديده شدن، انتخاب شدن. بگيم (bәgım) = بگوم (bәgum)
بيگم، بانوي بزرگ.
نامي است براي دختران

بغدَش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: چهار زانو. (← باغ2، باغداش.)

بغير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «بغيرمك» (نعره زدن ← باغ3، باغير، بق2 و بانگ) بغيرْتْمَك (bәğirtmәk)
به نعره واداشتن. بغيرمَك (bәğirmәk)
فرياد كشيدن، نعره زدن. بغيريشمَك (bәğirişmәk)
دسته جمعي فرياد كردن

بغَل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بغل، آغوش، كنار. (← باغ2، باغال) بغَل‌هه (bәğәlhә)
صوتي است كه جهت جلوگيري از تنه زدن الاغ به كسي يا چيزي گفته مي‌شود و به معني «كنار برو.» بغلي (bәğәli)
هر چيز كه بتوان آن را زير بغل نهاد و اصولاً به كودك بهانه‌گير و گريان اطلاق مي‌شود

بَغور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
شتر نر كه معمولاً نعره‌هاي بلند سر مي‌دهد

بغور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
اخمو، ناراحت

بَه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از اصوات تعجّب يا تحسين. بَه-بَه (bәh-bәh)
از اصوات تحسين. (← باه)

بهمَدان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فلان، بهمان

بهلوللو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بهلولي، نام طايفه‌اي از ايلات عمله، شش بلوكي و فارسيمدان

بهمان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فلان، بهمان. (معمولاً با فلان همراه است.)

بهمَچّي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از ادات پرسش و استفهام است؛ به راستي؟ حقيقتاً؟

بهمن : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
نام گياهي از خانوادة چمن
نامي براي پسران.
ماه دوّم زمستان.
از دهم تا بيستم اسفند ماه را هم بهمن مي‌گويند؛ گويا بهمن پسر دوّم سرما پيرزن است كه برادر بزرگترش «اهمن» ناميده شده. (← اهمن) بهمن‌ به‌ي‌لي (bәhmәn bәyli)
بهمن بيگلو، نام طايفه‌اي از ايل عمله. بهمن پيچ (bәhmәn piç)
نام گياهي از رستة چمن

بَهْر : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قسمت، بهره. بهر ائتمَك (bәhr edmәk)
قسمت كردن، تقسيم كردن. بهره (bәhrә)
بهره، قسمت. بهره‌سيز (bәhrәsiz)
بدون بهره، بي نصيب. بهره‌لي (bәhrәli)
بهره مند، برخوردار

بهرام : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از اسامي پسران. (با كلمة «بايرام» به معني بهار هم معني و هم خانواده است.) بَهْرام اويلوق (bәhram uyluq)
قسمتي از ران، نيمة كوچكتر و پايين‌تر ران. بهرام كيخالى (bәhram kixalı)
نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري

بي‌بي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بي بي، عمّه.
مادر بزرگ.
خانم بزرگ، بانوي بزرگ، عنوان احترام آميزي است براي بانوان.
يكي از برگهاي بازي ورق. (ريشة كلمه از تكرار صوت «بي» (بي‌بي‌بي‌) در هنگام كودكي است.)

بيچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «بيچمك» (بريدن) بيچاق (biçaq)
كارد، چاقوي بزرگ، وسيلة بريدن. بيچاقلاماك (biçaqlamak)
با كارد ضربه وارد كردن، با چاقو زخمي كردن. بيچديرمَك (biçdirmәk)
درو كردن به وسيلة ديگري.
بريدن پارچه به وسيلة ديگري. بيچقي (biçqi)
ارّه، وسيلة بريدن. بيچقيله‌مك (biçqilәmәk)
با ارّه بريدن، ارّه كردن. بيچمَك (biçmәk)
درو كردن، بريدن محصول كشاورزي.
بريدن پارچه و امثال آن.
تراشيدن، كندن موي زائد.
قتل عام كردن.
بريدن دست و يا قسمتي از بدن. بيچيلمَك (biçilmәk)
درو شدن محصول كشاورزي.
بريده شدن پارچه و غيره.
تراشيده شدن. بيچيم (biçim)
طرز برش، شيوة قيچي شدن پود قالي و امثال آن.
اندازه، معيار برش.
زمان درو كردن. بيچيمچي (biçimçi) = بيچينچي (biçinçi)
دروگر.
كسي كه پشم گوسفند را قيچي كند. بيچيملي (biçimli)
به اندازه بريده شده، متناسب، زيبا و قشنگ. بيچين (biçin)
درو كردن محصول، هنگام چيدن و درو كردن، فصل درو

بيجاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گوشه، زاويه، محل بريدگي. (← بيچ، بيچاق و بوجاق)

بيچاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كارد. (← بيچ، بيچاق)

بيچي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: زن دايي، زن خالو. (فا)

بيد : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
فعل امر از مصدر «بيدمك» (روييدن)
ريشه، بن، اصالت خانوادگي. (← بيت2) بيديگار (bidigar)
التماس، خواهش زياد. (در اين نوع خواهش، معمولاً به روح گذشتگان و بزرگان و اصالتهاي خانوادگي قسم مي‌دهند و التماس مي‌كنند.) بيديشكَن (bidişkәn)
مو بردگي استخوان. (← بيت2 ، بيتيشكن)

بيداد : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ظلم، ستم.
مجازاً به معني كار خارق العاده، كار مهم و كم نظير

بيدير–بيدير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سوسو زدن، برق زدن، به شكل سراب ديده شدن

بيغ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دندان نيش جانوراني چون گُراز و امثال آن. (در تركي آذري به معني سبيل)

بيك : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
طرف محدّب قاب. (← جيك–بوك)