Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
بتَر : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف) بد تر، بتر. بترلَشمك (bәtәrlәşmәk)
بدتر شدن

بتّابى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نوعي از انواع مركّبات

بتّي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: شربتي، كاسة شربت خوري، كاسة سالاد خوري

بو : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
(ف) بو، رايحه. بو باد اوْلماق (bu bad olmaq)
بو بردن، مشكوك شدن، حس كردن، متوجّه شدن و فهميدن. بو گَندي (bu gәndi)
آنغوزه

بو : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
اين، علامت اشارة به نزديك. بو ايل
امسال. بو چاغى (bu çağı)
در اين وقت، در اين هنگام. بو خَبَر (bu xәbәr)
نوعي از انواع تفنگهاي گلوله زني ساخت كشور تركيه كه شبيه برنو آلماني بود. بورا (bura)
اينجا، به اينجا. بوراجيك (buracık)
متعلّق به اينجا، مسافت نزديك. بوراجيك-اوْراجيك (buracik-oracik)
متعلّق به اينجا و آنجا، راه نزديك يا دور. بورادا (burada)
اينجا، در اينجا، اينجاست. بوراسى (burası)
اينجايش، اين قسمتش. بورالى (buralı)
اينجايي، اهل اينجا، ساكن اينجا. بورانچا (burança) = بورانچاز (burançaz)
تا اين اندازه، تا اين حد.
تا اينجا، تا اين زمان، تا اين مكان. بوردا (burda)
اينجاست، در اينجا. بو غاتا (bu ğata) = بو غاد (bu ğad) = بوغازّا (bu ğazza) = بو قد (bu qәd) = بو قدر (bu qәdr)
اين قدر، اين اندازه. بو گون (bu gün)
امروز، امروزه. بو گئجه (bu gecә)
امشب. بولار (bular)
اينها. بوله‌يين (bulәyin)
اين گونه، اين طور. بونا (buna)
به اين. بونا باخيبان (buna baxıban)
با توجّه به اين، بنا بر اين. بونلار (bunlar)
اينها. بو نه دير (bu nә dir)
اين چيست؟
مجازاً به معني بهانه و ايراد. بونو (bunu)
اين را، اين يكي را. بو يان (bu yan)
اين طرف. بو يانكى (bu yanlı)
اين طرفي. بو ييل (bu yil)
امسال

بوجه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بودجه، سرمايه. (← بود)

بوجاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
زاويه، گوشه، كنج.
پهلو، كنار.
گوشة دور افتاده، محلّ دور افتاده. (از مصدر «بيچمك» (بريدن) است.)

بوچاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كارد، چاقو. (← بيچ، بيچاق.)

بـوجاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گوشه، كنار، زاويه. (ريشة كلمه از مصدر «بيچمك» (بريدن و قطع كردن) است؛ به اعتبار اين كه محل تقاطع دو خط يا دو سطح است.)

بوجو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نوعي از انواع سگهاي خانگي كه نسبت به ساير سگها كوچكتر است

بود : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بودن، ماندگاري، بقا، پايداري.
بن، ريشه.
نژاده، اصيل. (← بوت و بيت2) بوداق (budaq)
تركه، شاخة جوان و نورس درخت. (← بود و بودا) بود ائدمَك (bud edmәk)
باقي ماندن، در انجام كارها استقامت داشتن

بودا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «بوداماق» (هرس كردن) بودارالاماق (budarlamaq)
از گرسنگي بي حال شدن و بريدن. بودارماق (budarmaq) = بوداماق (budamaq)
دريدن، لت و پار كردن.
شكستن و بريدن شاخ و برگ درختان، هرس كردن.
جدا كردن، دور كردن. بودانماق (budanmaq)
هرس شدن.
جدا شدن، دور افتادن.
فراموش شدن، از ياد رفتن

بوغ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بخار، هواي گرم و دود مانند. (← بوخ و پوخ)

بوغ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
ناراحت، حالت اخم. (← بوق و بوْغ) بوغْز (buğz)
بغض، ناراحتي. بوغْل (buğl)
بخل، حسادت و ناراحتي

بوغاز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: حامله. (← باغ1، باغاز)

بوغدا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گندم. (در تركي قديم به شكل «بودغاي» (آنچه رشد كند و به وجود آيد) بوده. ← بيت2 و بود) بوغدا آشى (buğda aşı)
آش گندم. بوغدا دومّالاغى (buğda dummalağı)
نوعي قارچ كه در گندمزار مي‌رويد. بوغدا قوشو (buğda quşu)
سار، نام پرنده‌اي كه از گنجشك كمي بزرگتر است

بوگَر : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام طايفه‌اي از ايلات كشكولي، فارسيمدان و عمله

بوك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طرف محدّب و برجستة قاب (استخوان زانوي حيوانات) طرف فرو رفتة (مقعر) قاب را جيك مي‌گويند. (← جيك، جيك و بوك)

بوک : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
طرف مقعر قاب. (← بوك، جيك و بوك)

بـوك : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
فعل امر از مصدر «بوکمك» (برگردان) بـوكدورمك (bükdürmәk)
خماندن، برگرداندن. بـوكمك (bükmәk)
برگرداندن.
خم كردن.
تغيير دادن، تبديل كردن.
تا كردن، لوله كردن و برگرداندن لبة چيزي.
منحرف كردن.
ترجمه كردن. بـوكن (bükәn)
برگرداننده.
لوله كننده. بـوكه‌مه (bükәmә)
پوزه، دماغه، انحنا، خميدگي. بـوکوش (büküş)
طرز برگرداندن، چين، تا خوردگي. بـوکوك (bükük)
خميده، تا شده، برگردانده شده.
معكوس، برگشته. بـوکول (bükül)
برگرد، منحرف شو.
نوعي ساندويچ كه كرة حيواني را با مقداري خاكه قند لاي نان مي‌پيچانند و به آن «بـوکوم»، «كره بـوکول»، «كره ديليم»، «كره بـوکوم» و
نيز مي‌گـويند. بـوکولمك (bükülmәk)
برگشتن، به عقب برگشتن.
دو لا شدن، برگشتن، خم شدن و برگردانده شدن.
تا شدن، تا زده شدن.
تغيير يافتن.
منحرف شدن. بـوکولو (bükülü)
برگشته، برگردانده شده. بـوکوم (büküm)
پيچ، انحنا، پوزه و دماغة كوه.
بسته، بسته بندي. بير بـوکوم چؤره‌ك. (يك بسته نان)
ساندويچ كره.
طرز برگرداندن. بـوکونتـو (büküntü)
محل برگشت، پوزه، دماغه

بوكوم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پنير نخل، مغزي درون جوانة درخت خرما كه براي بيماري يرقان مفيد است

بول : تورکجه فارسجا - قشقایی

(4)
ريشة مصدري «بولاماق» (مخلوط كردن) كه به تنهايي كاربرد ندارد. بولا (bula)
فعل امر از مصدر «بولاماق» (مخلوط كردن) بولا–بولا (bula-bula)
همزن، چوبي كه معمولاً از درخت انجير يا ارژن ببرند و با آن شير يا دوغ در حال جوش را به هم زنند. بولاشديرماق (bulaşdırmaq)
آلوده كردن، پليد نمودن. بولاشديريلماق (bulaşdırılmaq) = بولاشماق (bulaşmaq)
آغشته شدن، آلوده شدن. بولاشيق (bulaşıq)
آلوده، آغشته. بولاغى (bulağı)
همزن. بولاق (bulaq)
آميخته، مخلوط شده.
نام غذايي كه از آميختن آرد گندم و شير تهيّه شود. بولاق–بولاق (bulaq-bulaq)
سلّانه سلّانه، خرامان، افتان و خيزان. بولاقلانماق (bulaqlanmaq)
تكان خوردن، جنبيدن.
با ناز راه رفتن، خراميدن.
افتان و خيزان رفتن. بولاما (bulama)
همزن.
عمل هم زدن و مخلوط كردن.
آغوز، شير ماك، شير غليظ روزهاي اوّل زايمان. بولاماج (bulamac)
آلودگي غذا كه به ظرف بچسبد.
هر نوع غذاي رقيق مانند آش، ماست و امثال آنها. بولاماجلى (bulamaclı)
ظرف آلوده، ظرفي كه به ته ماندة غذا آلوده شده باشد. بولاماق (bulamaq)
بر هم زدن، مخلوط كردن.
چرخاندن، گرداندن.
آلوده كردن، آلودن.
ماليدن، آغشته كردن.
انداختن، پرتاب كردن.
جنباندن دُم و امثال آن. بولانديرماق (bulandırmaq)
آلوده كردن، آغشتن.
هم زدن مايعات.
تكان دادن، گرداندن.
آب را گل آلود كردن. بولانماق (bulanmaq)
آلوده شدن، كدر شدن.
چرخيدن، دور خوردن.
به هم خوردن و مخلوط شدن.
تلو تلو رفتن.
تكان خوردن. بولانيق (bulanıq)
به هم زده شده، مخلوط شده.
آب آلوده، آب نازلال و ناپاك. بولغور (bulğur)
بلغور، هر چيز در هم كوفته و مخلوط شده را گويند؛ بخصوص مخلوطي از كاه، جو و آرد كه با هم خمير كنند و به حيوانات اهلي دهند. بولغور ائدمَك (bulğur edmәk)
براي حيوان بلغور درست كردن.
تند تند جويدن.
تند تند حرف زدن. بولقاماك (bulqamak) = بولقالاماك (bulqalamak)
مخلوط كردن، در هم آميختن. بولو-بولو ائتمَك (bulu-bulu edmәk)
پرسه زدن، دور زدن، گشتن

بول : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
گشاد، پهن، وسيع و جادار. بو رخت چوْخ گئنگ-و-بول دير. (اين لباس خيلي گشاد است.)
آنچه كه زياد و فراوان باشد. بولّاج (bullac) = بولّاجى (bullacı)
نام نژادي از نژاد گوسفندان كه از نام بولّاج (بُلداج) (ناحيه‌اي وسيع از شهرستان بروجن (اوروجون) گرفته شده است.) بولوار (bulvar)
بلوار، خيابان وسيع و گشاد، خياباني كه در وسط آن چمن و درخت باشد. بول-وافير (bug-vafır)
زياد، فراوان، وافر. بولهَر (bulhәr)
از انواع گياهان سردسيري با برگهاي پهن و بزرگ

بول : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بالا، بلند، هوايي. بول اوْلماق (bul olmaq)
به هوا پريدن، بلند شدن و پريدن، جهيدن، به سرعت بلند شدن و حركت كردن. بول ائدمَك (bul edmәk)
به بالا پرتاب كردن. بول توْپ (bul top)
توپ هوايي، نوعي بازي با توپ. (به وسيلة يك چوبدستي بر توپ ضربه وارد مي‌كنند تا توپ به هوا برود.) بوللانماق (bullanmaq)
بالا آمدن و رشد كردن درخت. (← بوْل2، بوْللانماق) بولوف (buluf) = بولوفْت (buluft)
بلوف، لاف، سخن گزاف و بالاتر از حدّ معمول. بول وورماق (bul vurmaq)
خود را بالاتر از حدّ معمول نشان دادن، بلوف زدن، لاف زدن. بول وئرمَك (bul vermәk)
به فضا پرتاب كردن، بالا انداختن. بول ‌هاوا (bul hava)
از انواع بازيها كه به آن بول توْپ هم مي‌گويند

بول : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
ريشة مصدر بولماق (پيدا كردن) بولاخ (bulax) = بولاق (bulaq)
جايي كه آب از آنجا پيدا شود، چشمه، سرچشمة هر آب روان.
قسمتي از گوشة چشم كه ترشّحات چشم در آنجا جمع شود. (فا) بولاق اوْتو (bulaq otu)
نوعي سبزي شبيه شاهي كه در سر چشمه‌ها مي‌رويد. بولماق (bulmaq)
پيدا كردن، يافتن. بولوت (bulut)
ابر، ابري كه در آسمان پيدا شود. بولوتلو (bulutlu) = بولوتلوق (bulutluq)
هواي ابري، آسمان ابري. بولور (bulur)
بلور، ظرف شيشه‌اي، ظرفي كه هر چيزي از پشت آن پيدا و آشكار باشد. بولوش (buluş)
پيدا كردن، كشف، اختراع. بولوشدو (buluşdu) = بولونتو (buluntu)
هر چيز پيدا شده، گم شده‌اي كه از نو پيدا شده باشد.
سر راهي، غريبه، بي اصل و نسب. بولوشماق (buluşmaq)
پيدا شدن. بولوق (buluq)
صداي آب چشمه، صداي افتادن سنگ در آب.
صداي فوران زدن آب از زمين. بولوقّو
چشمه، چشمة جوشان و خروشان. بولونماز (bulunmaz)
ناياب، كمياب، نادر. بولونماق (bulunmaq)
پيدا شدن، آشكار شدن