تورکجه فارسجا
کستم : تورکجه فارسجا
ا.نوشیدنی که به مهمان ناخوانده شبانه داده شود
کستانه : تورکجه فارسجا
ا.[یو]شابالید
کسدیرتمک : تورکجه فارسجا
مص.کسدیرمک
کسدیرمک : تورکجه فارسجا
مص.سب.قطع گردانیدن. بریدانیدن. ختنه کردن. تمام کردن. قطعی کردن. اتخاذ تصمیم کردن. تخمین زدن. اراده کردن. به انتظار ایستادن
کسدیرمه : تورکجه فارسجا
ا.میان بر. تخمین
کسدیریلمک : تورکجه فارسجا
مص.به وسیلة کسی بریده شدن. قطع شدن. قطعی شدن. تصمیم گرفته شدن
کسر : تورکجه فارسجا
ا.برش. تیشه. سلاح سرد. کشتار. جنگ
کسرتی : تورکجه فارسجا
ا.آلت برنده. چاقو، دشنه، داس و غیره. کلوخه
کسردن دوشمک : تورکجه فارسجا
کند شدن. از اثر افتادن
کسسك : تورکجه فارسجا
ا.كلوخ
کسسکله مک : تورکجه فارسجا
مص.با کلوخ کسی یا چیزی را راندن
کسسوو : تورکجه فارسجا
ا.تکّه چوبی که با آن آتش تنور را به هم میزنند. معمولاً پس از مدتی استعمال سیاه سوخته میشود
کسسه : تورکجه فارسجا
ا.خبزدو. کرم دونوز
کسک اوْتو : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیاگیاهان شبه خردل. ویژه مناطق معتدل شمالی. Arabidopsis)
کسکن : تورکجه فارسجا
ا.گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند. پیازک. پیازی
کسکی : تورکجه فارسجا
ا.برش. قاطعیت. تبرزین. دسقاله. تیغة گاوآهن. ابزار برش مانند تورنا، دوغراما، قایناقلانمیش، یونما، ییواچما، ایچ یونما و اسکنه
کسگن : تورکجه فارسجا
ص.برنده. قاطع. برّا. تیز. بندآورنده. قطع کننده
کسگین : تورکجه فارسجا
ص.قاطع. برّا. برنده. تیز. تند. حادّ. شدید. قوی. جدی. آمرانه. خشن. نوعی از گرز که سر آن با زنجیر یا دوال بر دستة آن نصب میکنند و آن را به فارسی پیازی میگویند
کسلشمک : تورکجه فارسجا
مص.باهم بریدن. در کار برش با هم مسابقه دادن
کسله مک : تورکجه فارسجا
مص.کسسکله مک
کسلیشمک : تورکجه فارسجا
مص.بریده شدن و جدا شدن
کسلینمک : تورکجه فارسجا
مص.مف.کسیلمک
کسمجه : تورکجه فارسجا
ق.به شرط چاقو (هندوانه ، خربزه)
کسمک : تورکجه فارسجا
مص.بریدن. قطع کردن. جدا کردن. پاره کردن. بند آوردن. متوقف کردن. جلو گرفتن. ایستاندن. مانع ایجاد کردن. حایل شدن. قطعی کردن. تثبیت کردن. معین کردن (قیمت). کم کردن. کسر کردن. بریدن و کوتاه کردن (دامن لباس). به شدت تأثیر کردن (سرما). به انتظار ایستادن. به انتظار نشستن. ضرب کردن (سکّه). حکم صادر کردن. مجازات تعیین کردن. کیفر دادن. به وسیلة پرده یا دیوار و غیره جدا کردن. دزدیدن. سرقت کردن با شکستن حرز. ختنه کردن. خوشههای گندم و جو که بعد از خرمن کوفتن بر زمین مانده باشد که آن را در فارسی کفه میگویند
کسمه : تورکجه فارسجا
ا.نان کلوچه. بخشی از زلف که بر روی صورت میافتد. کلوچه. نوعی رقص آزربایجانی. از جمله رقصهای بسیار قدیمی است. ملودی ساده و در عین حال جذابی دارد. رقصی کمیک است که فقط توسط مردان اجرا میشود. در مناطق جنوبی متداول است. رقص «کسمه»ای که در قرهباغ اجرا میشود، دارای ملودی و نحوة اجرای متفاوتی است. میان بر. کوتاه شده. تراشیده. نوعی تیر پهن. زلف مصنوعی که از یال اسب درست میکردند و بر سر میگذاشتند. چین و شکن زلف بر رخسار. اسبی که پدر یا مادر آن نجیب باشد
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani