Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
دوزگوسوز : تورکجه فارسجا

ص.ناهنجار. نامعقول

دوزگوسوزلوک : تورکجه فارسجا

ا.ناهنجاری

دوزگولو : تورکجه فارسجا

ص.بهنجار. معقول

دوزگون : تورکجه فارسجا

ص.صديق. راست. درست. صحیح. حقیقی. سالم. منتظم. درستکار. به قاعده. به جای خود. به موقع خود

دوزگونلوک : تورکجه فارسجا

ا.درستی. راستی. نوعی پودر سرخاب عروسها

دوز گونو : تورکجه فارسجا

ا.دوشنبه

دوزگه : تورکجه فارسجا

ا.سیستم. منظومه. نورم

دوزلاتماق : تورکجه فارسجا

مص.سب.نمک سود گردانیدن

دوزلادیلماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.به وسیلة کسی نمک زده شدن. نمک سود گردانیده شدن

دوزلاشدیرماق : تورکجه فارسجا

مص.تبدیل به نمک کردن

دوزلاشدیریلماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.توسط دیگری به نمک مبدّل شدن

دوزلاشماق : تورکجه فارسجا

مص.نمک شدن. به حالت نمک درآمدن

دوزلاق : تورکجه فارسجا

ا.نمكزار. محلی که به گله نمک می‌پاشند. معدن نمک. نمکدان

دوزلاق چوْغانی : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیااشنان. گیاهی است که در شوره‎زار می‌روید. چهارپایان آن را نخورند. از خاکستر آن شخار به دست می‌آید. ریشة آن را پس از خشک کردن نرم می‌کوبند و در شستن جامه به کار می‌برند. چوبک، اشنان یا آذربونیز می‌گویند

دوزلاما : تورکجه فارسجا

ا.مص.نمک زنی

دوزلاماق : تورکجه فارسجا

مص.نمک زدن. در نمک خواباندن. نمک سود کردن. نمک دادن به گله

دوزلاندیرماق : تورکجه فارسجا

مص.سب.نمک سود گردانیدن. شور گردانیدن. نمک زدن. شور انداختن

دوزلاندیریلماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.به حالت نمک درآمدن. نمک زده شدن

دوزلانماق : تورکجه فارسجا

مص.نمک سود شدن. در نمک خوابانیده شدن. لوس شدن. حرکات جلف درآوردن. نمک داده شدن به گله

دوزلاییش : تورکجه فارسجا

ا.نمک زنی

دوزلتدیرمک : تورکجه فارسجا

مص.سب.توسط دیگری درست کردن. راست گردانیدن. اصلاح و تعمیر گردانیدن

دوزلتمک : تورکجه فارسجا

مص.درست کردن. ساختن. اصلاح کردن. تعمیر کردن. تنظیم کردن. راست کردن. مرتب کردن. چیدن. تشکیل دادن. تأسیس کردن. به وجود آوردن. تهیه کردن. تدارک دیدن. کار کسی را درست کردن (برای استخدام و غیره). واسطة انجام کاری شدن

دوزلتی : تورکجه فارسجا

ا.مص.تصحیح

دوزلدن : تورکجه فارسجا

ص.سازنده.تعمیرکار

دوزلدیلمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.درست شدن. ساخته شدن. اصلاح شدن. تعمیر شدن. تنظیم شدن. راست شدن. مرتب شدن. منظم شدن. چیده شدن. تشکیل شدن. تأسیس شدن