Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
دولک : تورکجه فارسجا

ا.ص.آدم ملایم. نرمخو. اهل مدارا. با وقار. زایا. بسیار زاینده. دستنبو. کوزة لب پر

دولگر : تورکجه فارسجا

ا.درودگر. نجار

دولگر بالیغی : تورکجه فارسجا

ا.مر.جاننوعی ماهی لذیذ با سر و دهان بزرگ که در بالة پشتش 9 خار دارد. (Zeus faber)

دؤللندیرمک : تورکجه فارسجا

مص.تلقیح کردن. بارور کردن

دؤللندیریلمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.تلقیح شدن. بارور شدن

دؤللنمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.بارور شدن. حامله شدن

دوللوق : تورکجه فارسجا

ا.بیوگی. بی‎شوهری

دؤللوک : تورکجه فارسجا

ا.گاونر اصیل که از آن برای نسل گیری استفاده می‌کنند. جنس اصیل

دؤلـله مه : تورکجه فارسجا

ا.مص.تلقیح. باروری

دؤلـله مک : تورکجه فارسجا

مص.لقاح. بارور کردن. تلقیح مصنوعی کردن. نطفة نر را به ماده داخل کردن

دوْلما : تورکجه فارسجا

ا.غذایی که از گذاشتن مخلوطی از برنج، لپه، سبزی و گوشت در برگ مو، فلفل، بادمجان، گوجه فرنگی و مانند آنها تهیه می‌شود. پر شده

دوْلما قلم : تورکجه فارسجا

ا.خودنویس

دوْلماق : تورکجه فارسجا

مص.پر شدن. مملو شدن. اشباع شدن. چاق شدن. فربه شدن. عصبانی شدن. کوک شدن. متأثر شدن. حالت گریه دست دادن. بارور شدن. محصول دار شدن. دانه بستن گندم و غیره. تکمیل شدن. بالغ شدن. نفوذ کردن. داخل شدن (به مقدار زیاد). فراگرفتن. پریدن. جهیدن

دوْلمالیق : تورکجه فارسجا

ا.موادلازم برای تهیة دلمه

دؤلمک : تورکجه فارسجا

ا.جانوری زهردار شبیه به عنکبوت. که به عربی رتیلا می‌گویند

دوْلموش : تورکجه فارسجا

ص.پر. پرشده. مملو. بغض آلود. نامی برای وسیلة نقلیه

دؤلمه : تورکجه فارسجا

ا.دالان. راهرو

دوْلو : تورکجه فارسجا

ا.ص.تگرگ. زمانی که تگرگ می‌بارید برای قطع آن دانه‎ای از آن را به دندان گرفته و به بام خانه پرت می‌کردند. مولدور نیز می‌گویند. پر. مملو

دولو : تورکجه فارسجا

ا.متفادوه لی

دولو : تورکجه فارسجا

ا.متفادو+ لو. [فا.تر] ورقی که در ورق بازی دو خال دارد مانند دولوی خاج

دوْلو : تورکجه فارسجا

ص.پر. مملو. انباشته. آکنده. لبریز. لبالب. مالامال. چاق. حامله

دؤل وئرمک : تورکجه فارسجا

وعده و وعید دادن. از سر وا کردن. سردواندن

دوْلو باغلاماق : تورکجه فارسجا

بستن تگرگ. در زمان قدیم برای اینکه کشاورزان محصول خود را از بلای تگرگ در امان نگاهدارند، به سادات متوسل می‌شدند. سیدی به مزرعه می‌آمد و دعایی می‌خواند و بر چهار طرف مزرعه با مشت خاک می‌پاشید و به اصطلاح تگرگ را از آن مزرعه دور می‌کرد و کشاورز نیز به او چیزی یا پولی می‌داد

دوْلوجا : تورکجه فارسجا

ق.[فا]پرپر. لبالب

دوْلوخساماق : تورکجه فارسجا

مص.بغض گلو را گرفتن. متأثر شدن. خشم خود را فرو بردن. حالت گریه به خود گرفتن. دولوخسونماق و دولوخماق نیز می‌گویند