Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه

تورکجه
آي‌واتلى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: در لغت به معني الهة خورشيد بوده و در اصطلاح نام طايفه‌اي از ايل فارسيمدان است كه به آن «آي‌باتلي» و «آي‌باتانلي» هم گفته‌اند

آيـخالانماق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تلو تلو رفتن

آز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
كم، جزئي و مختصر. آز-آز (az-az)
كم كم، به تدريج.
كم و مختصر. آزاتماق (azatmaq)
كم كردن، كاستن. آزاجيق (azacıq)
كم، خيلي كم. آزاجيق آشيم، آغيرماز باشيم. (گرچه كه غذايم كم است، با اين حال درد سر ندارم.) آزاشماق (azaşmaq)
كم شدن، كمتر شدن، كمبود ايجاد شدن. آزالْتماق (azaltmaq)
كاستن، كم كردن. آزالْديلماق (azaldılmaq) = آزالماق (azalmaq) = آزانماق (azanmaq)
كم شدن، كاهش يافتن. آزانچاز (azançaz)
لااقل، حدّ اقل. آز بهري (az bәhri) = آزجا (azca)
كم، مقدار كمي. آزديرماق (azdırmaq)
كمتر كردن، كم نمودن. آزليق (azlıq)
كم بودن، كمي. آز-و-چوْخ (az-o-çox)
كم و بيش، كمابيش. آزی (azı)
كمترين. آزيرغانماق (azırğanmaq) = آزيمسانماق (azımsanmaq) = آزيمسينماق (azımsınmaq)
احساس كمبود كردن. آزيخماق (azıxmaq) = آزيقماق (azıqmaq)
كم شدن، كمبود ايجاد شدن

آز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بن فعل آزماق (دچار بيماري شدن.) درد زخم، زخم، درد. آزار (azar)
بيماري، ناخوشي.
آزار و اذيّت.
نوعي نهيب زدن جهت سرزنش و سركوب. آزارلاتماق (azarlatmaq) = آزارلاماق (azarlamaq)
اذيّت كردن، آزردن. آزارلاما (azarlama)
آزار، اذيّت. آزارلى (azarlı)
مريض، بيمار. آزاييم (azayım)
بيماري، مرض.
عزايم، دعاها و افسونهايي كه به بازوي بيمار بندند. آزاييملى (azayımlı)
كسي كه به بيماري رواني و صرع وغش مبتلا باشد، خل، ديوانه. آزد‌يرماق (azdırmaq)
دلخور كردن، آزردن.
از راه برگرداندن، منحرف كردن.
از بين بردن، سر به نيست كردن.
گول زدن، فريب دادن.
وخيم تركردن، بد تر كردن، درد زخم را شدّت بخشيدن. آزغين (azğın)
منحرف و گمراه.
ضماد، مرهم زخم. آزماق (azmaq)
عفونت كردن زخم، وخيم تر شدن درد.
گمراه و منحرف شدن. گچّي‌نينگ عمَلي آزماسا، نه ايشي وار چوْبانينگ چاشتيندا؟ (اگر بز منحرف نشده باشد، چه كار به صبحانة چوپان دارد؟) آزيرتماق (azırtmaq)
آزردن، اذيّت كردن. آزيقماق (azıqmaq) = آزيخماق (azıxmaq)
وخيم تر شدن، عفونت كردن زخم. آزيلى يارا (azılı yara)
زخم متورّم شده

آز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
«آز» يا «آس» نام قبيله‌اي بسيار قديمي كه نشانه‌هايي از اين نام را در مكانها و اقوام مختلف مي‌بينيم. مانند آذربايجان (آز + ار + باي + گان. يعني جايگاه مردان بزرگ آز)، شيراز (شئر + آز. يعني قبيلة آز كه مانند شير شجاع است)، آسيا (آز (آس) + آ. يعني جايگاه آزها (آسها)، ارس (آراز) (ار + آس. يعني مردي كه از قبيلة آس باشد و …

آزاد : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
آزاد، رها.
آسوده، راحت.
سالم و تندرست. آزادليق (azadlıq)
آزادي، رهايي.
راحتي و آسايش.
سلامتي و تندرستي

آزغا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آذوقه، خوراك. (← آغز، آغزا)

آژيده : تورکجه فارسجا - قشقایی

: له و كوبيده. (← انج، انجيده)

آزيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آذوقه. (← آغز، آغزا)

آذر چوب : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام گياهي از گياهان دارويي

آزوا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از داروهاي گياهي. (← از ، ازوا)

ابه : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ناف بر، كسي كه ناف نوزاد را مي‌بُرد، ماماچه.
دايه، مادرخوانده. ابه‌ كؤمّجي (әbә kömmәci) = ابه‌م ‌كؤمّجي (әbәm kömmәci)
پرچم گياه پنيرك كه به شكل نان كماج است؛ و نيز نوعي از پنيرك (گياه توله) كه رشدش بيشتر از پنيرك معمولي است

با كَل : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
با ابّهت، بزرگ.
خود بزرگ بين، خود خواه. (اصل كلمه از «با» + كل (بزرگ) درست شده است.)

باب : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
مناسب، متناسب، به اندازه.
شايسته، قابل.
هم شأن،‌ هم مقام. بابلى (bablı)
داراي شأن و مقام.
هم شأن و هم مقام

بابا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بابا، پدر. (از واژگان تقليدي است؛ يعني از تكرار
«به‌، به، به … » يا «با، با، با … » ايجاد شده.)

بابى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بابي، بهايي، طرفدار مسلك ميرزا محمّد علي باب. (متولد
وفات 1850م) او ابتدا دعوي بابيّت و سپس «مهدويّت» كرد؛ به دستور ميرزا تقي‌خان اميركبير و موافقت ناصرالدّين شاه مجلس مباحثه‌اي بين محمدعلي باب و علما برگزار شد و علما حكم به اعدام او دادند و تير باران شد

بابيلى ائدمك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تحريك كردن، راهنمايي مرموزانه ارائه دادن

بابونَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بابونه، گياهي معطّر و خوشبو با گلهاي سفيد

باج : تورکجه فارسجا - قشقایی

: باج، ماليات. باج آلان (bac alan)
باج گيرنده، ماليات بگير.
نام نژادي از اسبهاي اصيل ايلات قشقايي

باجاناق : تورکجه فارسجا - قشقایی

= باجْناق (bacnaq)
باجناق، نسبت دو مرد كه زنانشان با هم خواهر باشند. (← باجى)

باجاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ناحية پشت پا، پشت ساق يا ران پا

باجى : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
خواهر، همشيره.
عنوان احترام آميز براي بانوان. باجى اوْغلو (bacı oğlu)
خواهر زاده. (پسر) باجى قيزی (bacı qızı)
خواهر زاده. (دختر). باجيناق (bacınaq)
نسبت دو مرد كه زنانشان با هم خواهر باشند. باجيليق (bacılıq)
خواهري، خواهر بودن.
خواهر نا تني، خواهر رضاعي

باد : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف)
باد، هوا.
تكبّر، افاده، خود خواهي. باد اوْوورد (bad ovurd)
بادآورد، نام گياهي يك ساله كه ساقه‌اي شيره دار و چسبنده دارد. اين گياه وقتي كه خشك مي‌شود، باد آن را به هر سويي مي‌برد. بادا وئرمَك (bada vermәk)
بر باد دادن، از بين بردن، تلف كردن. باد باسيل (bad basıl)
بواسير، از بيماريهاي مقعدي. باد خوْر (bad xor) = باد كَپَن (bad kәpәn)
حواصيل. باد گير (bad gir)
باد گير، جايي كه باد از آنجا بيشتر بوزد.
سرپوش فلزّي مشبّك كه بر سر قليان گذارند. باديك (badık)
باد بر سر، قرتي، سبك و نا موقّر

باده : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
نوعي سبزي معطّر كوهي، نام گياهي شبيه اسپند كه خشك شدة آن را در داخل دوغ يا ماست مي‌ريزند تا معطّر و خوشمزه‌تر گردد.
شراب، مي

بادام : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بادام. بادام باجى (badam bacı)
نوعي بادام كوهي تلخ و بد بو. بادام ياغى (badam yağı)
روغن بادام