تورکجه فارسجا
تنگیشمک : تورکجه فارسجا
مص.مف.نفس تنگ شدن. تنگی نفس گرفتن
تنگیکدیرمک : تورکجه فارسجا
مص.سب.به جان آوردن
تنگیکمک : تورکجه فارسجا
مص.بیزار شدن. به تنگ آمدن. به ستوه آمدن. ذله شدن. آزرده خاطر شدن. دلتنگ شدن. دلگیر شدن. نفس تنگ شدن
تنلشدیرمک : تورکجه فارسجا
مص.سب.مساوی کردن. برابر کردن. معادل کردن
تنلشمک : تورکجه فارسجا
مص.مف.مساوی شدن. برابر شدن. معادل شدن
تنله مک : تورکجه فارسجا
مص.مساوی کردن
تنله مه : تورکجه فارسجا
ا.مص.تسویه. برابرگردانی
تنلیک : تورکجه فارسجا
ا.معادله (جبر). تساوی. برابری
تن یاغ آغاجی : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیاایچ یاغ آغاجی
تنیر : تورکجه فارسجا
ا.تندیر
تنیز : تورکجه فارسجا
قد.دنیز
تنیکه : تورکجه فارسجا
ا.حلبی. ورق نازک گالوانیزه. به صورت «التنک» به معنای حلبی و پیت وارد زبان عربی شده است
تنیکه چی : تورکجه فارسجا
ص.حلبی ساز. به صورت «التَنَکجِی» به همین معنا وارد زبان عربی شده است
تو : تورکجه فارسجا
ا. تف
تواچی : تورکجه فارسجا
ا.متفادر دورة تیموری و صفوی و پس از آن، مأمور دیوانی یا سپاهی که فرمان پادشاهان و حکّام بزرگ را ابلاغ یا اجرا میکرد. خواجه سرا. تواشی نیز میگویند
توار : تورکجه فارسجا
ا.تاوار. پارچه در زبان مغولی
توْبان : تورکجه فارسجا
ص.واژگون. سرازیر
توبچاق : تورکجه فارسجا
ا.متفاتوپچاق
توبره : تورکجه فارسجا
ا.متفاتوربا
توبولغو : تورکجه فارسجا
ا.قد.درختی است صُلب و سرخ رنگ که از چوب آن ترکه سازند
توبی : تورکجه فارسجا
ا.قد.عرقچین پنبه دار که برای نرمی در زیر کلاه گذارند
توبیه : تورکجه فارسجا
ا.مادیانی که در صحرا چریده و فربه شده باشد
توْپ : تورکجه فارسجا
ا.یکی از سلاحهای آتشین جنگی که توسط آن گلولههای بزرگ را به مسافت دور پرتاب کنند و آن دارای انواعی است. گوی پلاستیکی که با آن بازیهایی مانند فوتبال، والیبال و
.. کنند. توپ بازی. رخ. قلعه در بازی شطرنج. توپی چرخ. گرد. مدوّر. کلی. عمده. دستگاهی که به وسیلة آن با اشعه رادیو اکتیو، بیماری را معالجه میکنند. یک بسته پارچه که در خانههای پارچه بافی پیچیده، نشان کارخانه را بدان زنند. تشر. از این کلمه فعلی توپیدن (پرخاش کردن) در زبان فارسی پدید آمده است. به صورت «الطابَه» به معنی توپ (بازی) وارد زبان عربی و به صورت توپ به معنای وسیلة بازی وسیلة جنگی و محکم وارد زبان فارسی شده است
توپ : تورکجه فارسجا
ا.مرکز. قلب اردو
توْپ آغاج : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیاگل دنبه. همچنین به معنای درختی است که سرشاخههایش هرس شده و به صورت گِرد درآمده است
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani