Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
چاندی : تورکجه فارسجا

ا.قسمت سقف خانه. دیواری که از روی هم چیدن تیرک درست شود

چانچوْ : تورکجه فارسجا

ا.میلی چوبی برای باز کردن خمیر رشته

چانچی : تورکجه فارسجا

ا.زنگ ساز. زنگ فروش

چان چیچگی : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیاگل استکانی. خبز العقاب. فوطوما. نوعی گیاه علفی و دیرپا و پیازدار با گلهای سفید. برای رفع تنگی نفس سودمند است. آغجا بارداق، گول سوغانی و قارچیچگی نیز می‌گویند. (Campanala.cam)

چانداوول : تورکجه فارسجا

ا.چانتا+ آوول. عقبدار. پس لشکر. قسمتی که در پس سپاه می‌آیند و آن را محافظت می نمایند. گروهی که در عقب لشکر حرکت می‌کردند و معمولاً امور تدارکات لشکر و سپاه بر عهدة آنان بوده است. به صورت چنداول به همین معنا وارد زبان فارسی شده است. اصطلاح چنداول باشی به معنای فرمانده عقبداران سپاه نیز از همین ریشه در ادبیات نظامی فارسی وارد شده است

چاندی : تورکجه فارسجا

ا.خانة چوبی مربع شکل که تیرکها در گوشة آن درهم فرورفته باشد

چاندیر : تورکجه فارسجا

ا.ص.به هم ریخته

چاندیشماق : تورکجه فارسجا

مص.قد.قاچینماق

چانق : تورکجه فارسجا

ا.غبار و تیرگی روی هوا

چانقا : تورکجه فارسجا

ا.ص.اصیل. ریشه‎دار. نوعی دام. چانقال. چوب اسکی

چانقال : تورکجه فارسجا

ا.ناخن حیوانات وحشی. چنگکی است که وقتی پنجره را باز می‌کنند آن را گیر می‌دهند تا جلوی بسته شدن آن را بگیرد و هرگاه که پنجره را ببندند، با آن چنگک بسته می‌شود. میخهای کوچکی است که به دیوار می‌کوبند و لباس و غیره را به آن آویزان می‌کنند. به صورت «الشنکل» وارد عربی و به صورت چنگال وارد زبان فارسی شده است

چانقال ساققیزی : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیانوعی گیاه علفی دو یا چند ساله با گلهای زرد و بلندی 40 تا 100 سانتیمتر که از آن صمغ می‌گیرند. چیتلیق، چوپ قاناق، قارا گؤز، قارا قوووق، ساققیزلیق و ساققیز اوتو نیز می‌گویند. (Chongrilla jancea)

چانقیر چونقور : تورکجه فارسجا

ا.صدای زنگ و یا به هم خوردن تکّه‎های آهن

چانقیرداماق : تورکجه فارسجا

مص.صدای چانق چانق دادن

چانقیری : تورکجه فارسجا

ا.صدای چانق چانق

چانقیل : تورکجه فارسجا

ا.چاقیل

چانقیل داشی : تورکجه فارسجا

ص.کنایه از آدم چاق و فربه

چانقیللیق : تورکجه فارسجا

ا.ریگزار. شنی

چاو : تورکجه فارسجا

ا.طنابی گیاهی که برای بستن بستة گندم استفاده می‌شود. وسیله‎ای طناب مانند که برای بستن دستة گندم از ساقة گندم یا علف دیگر درست می‌شود. اگر ساقة گندم را در آب بخوابانند، «چاو» می‌شود. شهرت. آوازه. کاغذ پاره‎ای مربع طولانی که در عهد خوانین مغول به شکل خاص بریده، اسم پادشاه را برآن نقش کرده و در عوض زر با آن معامله می‌کرده‌اند. پیرامون سطح آن چند کلمه به خط خطایی نوشته و بر بالای آن لااله الا الله، محمد رسول الله بود. به همین صورت و در معنای ناله و زاری وارد زبان فارسی شده و اصطلاح چاو چاو به معنای سر و صدای پرندة کوچک از همین ریشه پدید آمده است

چاوار : تورکجه فارسجا

ا.هرچیزی که برای آتش روشن کردن مناسب باشد. هیزم. کبریت

چاوار چووار : تورکجه فارسجا

ا.هیزم میزم

چاوچاو : تورکجه فارسجا

ا.شور و غوغا

چاودار گؤبلگی : تورکجه فارسجا

ا.مر.جاننوعی قارچ که بیشتر در خوشة چاودار یافت می‌شود و استفادة پزشکی نیز دارد

چاوش : تورکجه فارسجا

ا.متفاچاووش

چاوشیر اوْتو : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیاجاوشیر. گاوشیر. صمغی است بدبو به رنگ سرخ تیره و اندرون آن سفید. (Opoponax chironium.umb)