تورکجه فارسجا
چؤلمه : تورکجه فارسجا
ا.چؤلمک
چؤل نیلوفری : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیابدسغان
چوْلوق : تورکجه فارسجا
ا.گاوچران. برّه چران. کلبه. چوبی به شکل V که بر گردن گاوها اندازند
چولون سودان چیخارتماق : تورکجه فارسجا
خودکفا بودن. قادر به امرار معاش بودن. بخور و نمیر زندگی کردن
چولها قوشو : تورکجه فارسجا
ا.مر.جاننوعی پرندة حشره خوار، خوش آواز و قهوهای رنگ. (Parus ater)
چؤله چیخما : تورکجه فارسجا
ا.مر.نام نوعی بازی دسته جمعی. یک مکان امن با نام «اَبه» در نظر میگیرند. گروه اول در ابه و گروه دوم در خارج آن قرار میگیرند. یکی از افراد گروه اول بدو از ابه خارج میشود. نفرات گروه دوم سعی میکنند او را بگیرند و او سعی دارد به ابه بازگردد. اگر او موفق شود، امتیاز میگیرد ولی اگر او را بگیرند، یک امتیاز به گروه مقابل تعلق مییابد
چؤل یاسمنی : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیاظیان
چوماش : تورکجه فارسجا
ا.گردوی خام کوبیده که اگر در آب ریزند، ماهیها را بیهوش کند
چوْماق : تورکجه فارسجا
ا.گرز آهنی شش پر. عمود. چوبدستی گرزدار. آلت تناسلی مرد. نره. نوعی از حشرات انگلی یا نیمه انگلی بیمهره و یا مهرهدار که به گیاهان زیان میزنند. (Rhabditidae) به صورت چماق به معنای گرز وارد زبان فارسی شده است
چوْمالی : تورکجه فارسجا
ا.جانمورچه
چؤمبلتمک : تورکجه فارسجا
مص.سب.به زانو درآوردن. به زانو کشاندن
چؤمبلک : تورکجه فارسجا
ا.چومبلنتی
چؤمبلمک : تورکجه فارسجا
مص.چمباتمه زدن. به زانو نشستن. روی زانو نشستن. روی زانو نیم خیز شدن. طرز نشستن در توالت
چؤمبلن : تورکجه فارسجا
ا.چومبلنتی
چؤمبلنتی : تورکجه فارسجا
ا.چمباتمه زده. در حال چمباتمه. دنبلان. قارچ
چؤمچه : تورکجه فارسجا
ا.قاشق. کفگیر کوچک. ملاقه. کفگیر. ظرف چوبی. پیمانههای مختلفی که برای کشیدن گندم و غلات مختلف، حتی برای کار با ملات ساختمانی مورد استفاده قرار میگیرند. به صورت چمچه وارد زبان فارسی شده است
چؤمچه بالیغی : تورکجه فارسجا
ا.مر.جاننوعی ماهی کوچک. کفچلیز
چؤمچه خاتون : تورکجه فارسجا
ا.مر.لارو قورباغه (در مرحلهای که آبزی و شبیه ماهی است). مراسم باران خواهی. در برخی نقاط آزربایجان در هنگام برپایی آن، قاشقی چوبی را که بر سر آن پارچهای پیچیدهاند تا به یاد آورنده جنس مؤنث باشد و به شکل خاتونی جلوه نماید، در برابر شرکت کنندگان در این آیین سنتی میگیرند. عدّة زیادی از کودکان و نوجوانان در این مراسم شرکت میکنند و در حالی که به طور دسته جمعی حرکت مینمایند، اشعار باران خواهی سر میدهند. برخی نیز بر طبل و دهل میکوبند و گویا میخواهند اعلام عمومی دهند و همه را به برپایی این مراسم متوجه نمایند.آنها خانه به خانه میگردند و از هر دری انعامی میگیرند. معمولاً این انعام شامل وسائل مورد نیاز برای پخت یک آش است چرا که در پایان این مراسم قرار است با آن هدایا آش باران پخته شود. پس از این که برگزارکنندگان کار خود را در کوچه پس کوچهها تمام نمودند، به یکی از بلندیهای اطراف میروند تا مشغول تهیة آش باران شوند.آش در دیگی پخته میشود و کودکان و نوجوانان مراسم چومچه خاتون گِرد آن حلقه میزنند و همه انتظار میکشند. انتظار این دسته شامل دو چیز میشود: اول این که آش باران بپزد و دوم و مهمتر اینکه باران ببارد چراکه اگر بارانی نبارد، هیچ کس لب به آن آش نمیزند وآش درون دیگ را از همان بلندی بر روی زمین میریزند. امّا اگر بعد از ساعتها چشم دوختن کودکان معصوم به آسمان، باران بارید، همگی با شور و حال وصف ناپذیری از آن آش میخورند و پروردگار را شکر میکنند
چؤمچه دان : تورکجه فارسجا
ا.مر.[تر.فا]نوعی بافتة ظریف که در گذاشتن قاشق و
.. استفاده میشد. در برخی جاها مانند دوهچی و خیزی، به این بافته «مَقَله» میگویند
چؤمچه قویروق : تورکجه فارسجا
ا.مر.بچه قورباغه
چؤمچه له مک : تورکجه فارسجا
مص.با چمچه برداشتن یا به هم زدن. همة محتویات بشقاب یا ظرف را در یک دفعه خوردن
چومگن : تورکجه فارسجا
ا.چیمن
چؤملمک : تورکجه فارسجا
مص.چومبلمک
چوْمور : تورکجه فارسجا
ا.گل. لجن. (گویش اورمیه). بسیار چرک و کثیف. (گویش مراغه). به معنای زنبق نیز آمده است
چوموش : تورکجه فارسجا
ا.قد.کفگیر چوبی
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani