Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
خیخماق : تورکجه فارسجا

مص.به زانو درآمدن. به زانو نشستن (شتر و غیره). تمرگیدن

خیخیرتماق : تورکجه فارسجا

مص.به زانو درآوردن. به زانو نشاندن. خواباندن (شتر)

خیخیلداماق : تورکجه فارسجا

مص.خرخر کردن

خیدیر الیاس : تورکجه فارسجا

ا.مر.نام مراسمی سنتی که خیدیر نبی (خضرنبی) نیز می‌گویند. این مراسم در شهرهای مختلف آزربایجان با تفاوتهایی برگزار می‌شود. در محال خوی سنجد و تخم هندوانه و خربزه را در آسیاب دستی آسیاب می‌کردند و در شب آخر چلة بزرگ (10 بهمن) در اتاقی تاریک گذاشته و درش را می‌بستند و می‌گفتند که خضر نبی شب هنگام بر آن آرد انگشت خواهد زد. صبح آن اتاق را اجاق می‌کردند و بر آن آرد دوشاب زده و حلوا می‌پختند. در اردبیل این مراسم را در چهار روز آخر چلّة کوچک زمستان یعنی چهار روز پایانی بهمن ماه انجام می‌دهند. این زمان را «چارچارا» می‌نامند. این مراسم معمولاً برای کسانی است که حاجتی در دل دارند. آنها خوراکی می‌پزند و در اتاقی با شمع و قرآن می‌گذارند و معتقدند که حضرت خضر نبی شب وارد آن اتاق شده و از آن خوراک می‌خورد و در آنجا نماز می‌گذارد وحاجت حاجتمندان را برآورده می‌کند

خیر : تورکجه فارسجا

ا.) جالیز. بستان. واریز سنگریزه. شیار. شکاف. حفره. زهواره. شیاری که روی قطعات ابزار می‌دهند تا قطعات به هم متصل شوند

خیرا : تورکجه فارسجا

ا.خربزة نارس. کالک. کمبزه

خیراچی : تورکجه فارسجا

ا.بوستانکار

خیران : تورکجه فارسجا

ا.نفر آخر در بازی. (گویش مرند)

خیرانجا : تورکجه فارسجا

ص.خارانجا

خیرپ : تورکجه فارسجا

ا.یکباره. دفعتاً

خیرپادان : تورکجه فارسجا

ق.دفعتاً. ناگهان. تماماً

خیرپالاما : تورکجه فارسجا

ا.مص.گلوگیری. لگدکوبی. تحقیر

خیرپالاماق : تورکجه فارسجا

مص.گلوی کسی را فشردن. لگدکوب کردن. خرد کردن. تحقیر کردن

خیرپالانماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.گلوی کسی فشرده شدن. پژمرده شدن

خیرپلاماق : تورکجه فارسجا

مص.خیرپالاماق

خیرپیلتی : تورکجه فارسجا

ا.صدای خرت خرت

خیرپیلداتماق : تورکجه فارسجا

مص.سب.صدای خرت خرت درآوردن. قند و یا چیز دیگر را با خرت خرت خوردن

خیرپیلداماق : تورکجه فارسجا

مص.خرت خرت کردن. صدای شکستن چیز ترد

خیرت : تورکجه فارسجا

ا.صدای قروچ. صدای شکستن چیز ترد و شکننده

خیرت پیرت : تورکجه فارسجا

ا.خرت و پرت

خیرتدک : تورکجه فارسجا

ا.حنجره. گلو. حلقوم. سیب آدم

خیرتدکدن آشماق : تورکجه فارسجا

از سر گذشتن. بیش از حد شدن

خیرتدکلشمک : تورکجه فارسجا

مص.گلوی همدیگر راگرفتن. دست به یقه شدن

خیرتدکله مک : تورکجه فارسجا

مص.از گریبان یا گلوی کسی گرفتن

خیرتدنک : تورکجه فارسجا

ا.غضروف