Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه

تورکجه
لمسیمک : تورکجه فارسجا

مص.گول خوردن

لمسیمه : تورکجه فارسجا

ا.مص.گول خوری

لمه : تورکجه فارسجا

ا.طاقچه. رف. کلبة دهقانی. سایبانی که در جالیز و مزرعه می‌سازند

لمهالم : تورکجه فارسجا

ص.حالتی در مزرعه که آب کرت را پر کرده و به حال برکه درآید

لنبر وورماق : تورکجه فارسجا

مص.لب پر زدن. موج زدن و ریختن آب از ظرف در موقع حرکت یا راه رفتن. لنگر زدن. لنگر زنان راه رفتن. پیلی پیلی خوردن

لنت : تورکجه فارسجا

ا.[لا. پارچة کتان].نوار. روبان

لنت شکیللی باغیرساق قوردو : تورکجه فارسجا

ا.مر.جانکرم کدو. یاستی قورد نیز می‌گویند. کرمی ‌است دراز به شکل نوار که در رودة انسان تولید می‌شود. بدنش بندبند، یک سر آن باریک و به اندازة سرسنجاق که به دیوارة روده می‌چسبد و مواد غذایی جلب می‌کند. سردیگرش پهنتر بندهای آن درشت تر و در آنها مقدار زیادی تخم تولید می‌شود. تعداد این بندها یا حلقه‌ها ممکن است به 1200 برسد. از خوردن گوشت گاو یا خوک خوب پخته نشده، وارد روده می‌شود

لنگج : تورکجه فارسجا

ا.خرچنگ

لنگر : تورکجه فارسجا

ا.[فا]لنگر. چوبی که طناب بازان برای حفظ موازنه و تعادل به دست می‌گیرند. مکان محترم و مزار اولیاء. مکانی که هر روز در آنجا مردم را اطعام کنند

لنگرلنمک : تورکجه فارسجا

مص.تکان خوردن. لنگر زدن

لنگرله مک : تورکجه فارسجا

مص.لنگر زدن. تکان دادن. موقع راه رفتن به راست و چپ مایل شدن

لنگرلی : تورکجه فارسجا

ص.تکان دار. خرامان

لنگر یئریشلی : تورکجه فارسجا

ص.طرز راه رفتن غاز موقع راه رفتن به راست و چپ متمایل شدن

لنگلیک : تورکجه فارسجا

ا.لنگی. معطلی. سستی

لنگوْوا قوْیماق : تورکجه فارسجا

اص.یانقی قویماق

لنگیتمک : تورکجه فارسجا

مص.لنگ کردن (کار). معطل کردن. متوقف کردن. کند کردن. بطئی کردن. به تأخیر انداختن

لنگیدیجی : تورکجه فارسجا

ص.لنگ کننده. کند کننده. معطل کننده

لنگیدیلمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.متوقف شدن. کارلنگ شدن. به تأخیر انداخته شدن

لنگیمک : تورکجه فارسجا

مص.تأمل کردن. مکث کردن. معطل شدن. لنگ شدن. کند شدن. متوقف شدن. به تأخیر افتادن

لنگیمه : تورکجه فارسجا

ا.توقف. کندی. لنگی

لوبنان چام آغاجی : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیالوبنان سوی

لوبنان سروی : تورکجه فارسجا

ا.مر.گیادرخت سلیمان

لوْبیا : تورکجه فارسجا

ا.گیااز دانه‌های خوردنی که پختة آن خورده می‌شود. گیاه آن شبیه لبلاب و به گیاهان و اشیاء مجاور خود می‌پیچد. گلهایش ریز و بنفش، ثمر آن در غلافی شبیه به غلاف باقلا قرار دارد. (Phaseolus.leg)

لوْپ : تورکجه فارسجا

ا.لاف. گزاف. گزافه

لوْپا : تورکجه فارسجا

ا.چیز گِرد و مدوّر. فراوان. انبوه. تل. پشته. درشت. مشعل. آتش گیره. پارچة آغشته به نفت که برای گیراندن آتش استعمال می‌شود. ضایعات صابون پزی