Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه

تورکجه
باغلام : تورکجه فارسجا

ا.علاقه. پيوند. اتصال. انسجام. نوعی تنبور کوچک

باغلاما : تورکجه فارسجا

ا.بسته. پارچه برای بسته بندی. دستمال برای بستن نان. نوعی شعر عاشیقی که در مناظره و مسابقه و شعر و سخنوری به کار می‌رود. از کنایه، چیستان و استعاره‎ها استفاده می‌کنند. اگر یکی از شرکت کنندگان نتواند مفهوم بیان گوینده را به روشنی پاسخ دهد، بازنده محسوب می‌شود. قیفیل بند نیز می‌گویند. نوعی ساز با شش سیم که با مضراب نواخته می‌شود. قسمتی که جهت آب آسیاب را عوض می‌کند. آهنی که گردنبند حیوان را در ارّابه به محور می‌بندند

باغلاماجا : تورکجه فارسجا

ا.بستة کوچک. شعر قیفیل بند کوچک

باغلاماچی : تورکجه فارسجا

ا.بسته بندی کننده. نوازندة ساز باغلاما

باغلاماق : تورکجه فارسجا

بستن. به چیزی پیچیدن. متصل کردن. به هم پیوستن. ربط دادن. وصل کردن. وابسته کردن. علاقمند کردن. تخته کردن. تعطیل کردن. قفل کردن. مسدود کردن. سد کردن. بند آوردن. قطع کردن. تمام کردن. پایان دادن. تسویه کردن. انعقاد یافتن. منعقد شدن تخم و دانه. سفت شدن. رویه بستن. مغلوب کردن در مشاعره. ساختن. سوار کردن قطعات. در پوش گذاشتن. گره زدن. منعقد کردن. بستن قرارداد یا پیمان و غیره. متوقف کردن حرکت آسیاب

باغلامالیق : تورکجه فارسجا

ا.چوب مناسب برای بسته بندی

باغلان : تورکجه فارسجا

ا.دسته. قبضه. دسته گل. نوعی قاز وحشی قرمز رنگ شبیه به آنقوت. (Otis tarda)

باغلاناق : تورکجه فارسجا

ا.ارتباط

باغلانتی : تورکجه فارسجا

ا.ارتباط. وسیله‌ای برای ریختن شیر در دستگاه

باغلاندیرماق : تورکجه فارسجا

مص.← باغلاتدیرماق

باغلانماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.بسته شدن. وصل شدن. دلبسته و عاشق شدن. متصل شدن. مربوط شدن. وابسته شدن. علاقمند شدن. تعطیل شدن. قفل شدن. مسدود شدن. قطع شدن. بند آمدن. سفت شدن. منعقد شدن. رویه بستن. مغلوب شدن در مشاعره. گره خوردن

باغلانمیش : تورکجه فارسجا

ص.بسته شده

باغلانیلماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.بسته شدن

باغلانیم : تورکجه فارسجا

ا.ارتباط

باغلاوا : تورکجه فارسجا

ا.نوعی شیرینی بسیار لذیذ که از آرد، شکر، روغن، تخم مرغ، بادام، پسته و هل تهیه می‌کنند و به قطعاتی به شکل لوزی، مربع یا مثلث برده می‌شود. این شیرینی را در تورکیه بهتر می‌پزند. به صورت باقلوا وارد زبان فارسی و به صورت «البَقلاوی» وارد زبان عربی شده است

باغلاييجي : تورکجه فارسجا

ا.ص.وصل کننده. پیوند دهنده. متصل کننده. حرف ربط. حلقۀ واسط. رابط

باغلی : تورکجه فارسجا

ا.ص.بسته. علف دسته بندی شده. بقچه. کاغذ سربسته. وابسته. متصل. پیوسته. مربوط. وصل شده. علاقمند. دلبسته. تعطیل شده. مسدود. مقطوع. ممنوع. سرپوشیده. در پوشیده. گره زده شده. بنددار. دارای بند. قانع. پیرو. منوط. مهار شده. دارای باغ. باغدار

باغلی باغمالی : تورکجه فارسجا

ص.سرسبز

باغلیق : تورکجه فارسجا

ا.منطقة پرباغ. منطقة پردرخت و سرسبز. باغستان. کمرچوبی که بر دیوارهای سنگی می‌گذارند

باغلیلاشیق : تورکجه فارسجا

ص.متناظر. متناسب

باغلیلاشیم : تورکجه فارسجا

ص.متناظر. متناسب. متقابل

باغمان : تورکجه فارسجا

ا.[فا] باغبان

باغمانجی : تورکجه فارسجا

ا.باغبان

باغ ملحمی : تورکجه فارسجا

ا.چسب باغبانی. چسب پیوند

باغنا : تورکجه فارسجا

ا.پلّه