Multilingual Turkish Dictionary

Azerbaijani

Azerbaijani
ACAN : Az Turkish Farsi

(2)
از آواهاي مادرانه است كه در هنگام لالايي كودكان بيان مي‌شود

ACCA : Az Turkish Farsi

: مخفّف «آزجا»، كم، كمي. (← آز 1 ، آزجا)

AÇÇI : Az Turkish Farsi

:
تلخ.
آدم قاطع و برنده.
ناگوار، ناخوشايند.
تند و شديد. (← آج) آچّى باشيم آغيرير. (سرم به شدّت درد مي‌كند.) آچّى بوْروق (aççı boruq)
نوعي بادام كوهي كه ميوة آن تلخ‌تـر از ســاير بادامها است. آچّى دانا (aççı dana)
دمـل، دانـة چركيني كه روي پوست و اندامهاي بدن بخصوص پشت گردن آدمي ظاهر شود. آچيتما (açıtma) = آچيدما (açıdma)
آلوده به تلخي. آچّى قارپيز (aççı qarpız)
حنظل، هندوانة ابوجهل. آچّى قاسنى (aççı qasnı)
نوعي از آنغوزه كه بسيار بد بو و بد مزه است. آچّيلانماق (aççılanmaq)
تلخ تر شدن.
عصباني شدن. آچّيليق (aççılıq)
تلخي.
عصبانيت، تند مزاجي.
قاطعيّت و جديّت. آچّى مَجَك (aççı mәcәk)
ميوة بادام كوهي. آچّى يوْوشان (aççı yovşan)
نوعي درمنه كه از گياهان بوته‌اي است

ACİDӘ : Az Turkish Farsi

: كوبيده شده، له شده و سخت كتك خورده. (← انج، انجيده)

AC-VAC : Az Turkish Farsi

: هاج و واج، حيران

AD : Az Turkish Farsi

:
اسم، عنوان، نام.
آوازه، شهرت. آد آپارماق (ad aparmaq) = آد توتماق (ad tutmaq)
نام بردن، نام كسي يا چيزي را بر زبان آوردن. آداخ (adax) = آداق (adaq) = آداخلاما (adaxlama)
نامزد. آداخلاماق (adaxlamaq) = آداقلاماق (adaqlamaq)
نامزد كردن، به نام كسي ناميدن. آداخلانماق (adaxlanmaq) = آداقلانماق (adaqlanmaq)
نامزد شدن، ناميده شدن. آداخلى (adaxlı) = آداقلى (adaqlı)
نامزد.
نامزد دار، دختر يا پسري كه داراي نامزد است. آداخليلى (adaxlılı)
نامزد دار. آدارماق (adarmaq)
نام بردن، به بدي نام بردن، به نام صدا كردن، نام كسي را بر زبان آوردن.
نذر كردن، به نام كسي چيزي قرار دادن. آداش (adaş)
(از
آد (اسم) + داش (هم) درست شده است.) همنام، دو نفر كه داراي يك اسم باشند. آد اوْلماق (ad olmaq) = آد ائدمك (ad edmәk)
نامزد شدن، از كودكي دختري را براي پسري نامزد كردن.
چيزي را به كسي متعلّق ساختن. آد باتيرماق (ad batırmaq)
آوازه و شهرت خانوادگي را لكّه‌دار كردن، بدنامي بار آوردن. آد چيخارتماق (ad çıxartmaq)
معروف شدن، مشهور شدن. آد-سان (ad-san)
شهرت، آوازه. آد-سانلـی (ad-sanlı) = آدلـی (adlı) = آدليم (adlım)
نامدار، مشهور. آدسيز (adsız)
بي نام و نشان، گمنام. آد قوْيماق (ad qoymaq)
نام گذاشتن، نامگذاري. آدی باتميش (adı batmış)
ملعون، لعنتي.
گمنام، بي نام و نشان.
هر جانور خطرناك مانند مار كه آوردن نام آن ممنوع باشد. (به اعتقاد عوام كسي كه نام جانوران خطرناك را بر زبان آورد، گرفتار همان جانور خواهد شد.) آدی بللي (adı bәlli)
نامي، مشهور. آدی نه دير (adı nә dır)
نامش چيست؟ اصطلاحي است به مفهوم فلاني، فلان كس

ADA : Az Turkish Farsi

: ادا، اداي دين. آداماق (adamaq) = آدارماق (adarmaq)
دين خود را ادا كردن

ADAM : Az Turkish Farsi

:
آدمي، انسان.
حضرت آدم (ع)
انسان معقول و باشخصيّت.
نوكر و خدمتگزار.
همسر، شوهر.
در مقام خطاب براي تحقيير. آدام اوغلو (adam oğlu)
آدميزاد، انسان. آدام باشى (adam başı) = آدام باشينا (adam başına)
به هر نفر، سرانه. آدام جانى (adam canı)
جان آدمي.
هر چيز محبوب و دوست داشتني. آدامْچيل (adamçıl)
شتر مست و هر حيواني كه به انسان حمله كند، آدمي خوار، به انسان حمله كننده. آدامسيز (adamsız)
بي كس، تنها. آدامليق (adamlıq)
آدميّت، انسانيّت. آدام-مادام (adam-madam)
آدمي، آدميزاد. آدامى (adamı) = آداميزاد (adamızad)
آدمي، آدميزاد، انسان

ADAT : Az Turkish Farsi

:
عادت، خوي، خصلت.
رسم، سنّت.
عادت ماهانة زنان، قاعدگي، حيض، رگل. عادات اوْلماق (adat olmaq) = عادات گؤرمك (adat görmәk)
حيض ديدن، رگل شدن، قاعده شدن

ADDIM : Az Turkish Farsi

: قدم، گام. (ريشة كلمه از مصدر «آتماق» (انداختن) است.)

ADMIŞ : Az Turkish Farsi

: عدد شست، 60

AFA : Az Turkish Farsi

: ياوه، سخن بيهوده

AFAĞA : Az Turkish Farsi

: (ع) افاقه، بهبودي، بهتر شدن

AFAT : Az Turkish Farsi

: (ع)
آفت، بلا، زيان.
مجازاً به معني زيرك و زرنگ

AFTABGӘRDAN : Az Turkish Farsi

:
آفتابگردان.
نوعي كلاه مخصوص بانوان كه بر پيشاني وصورت سايه اندازد

AFTAFA : Az Turkish Farsi

: آفتابه، ابريق

AFTOVAN : Az Turkish Farsi

:
در لغت به معني محلّ گرم و آفتابي است. (← اوْت)
نام روستاهايي در خنج لارستان و سلماس آذربايجان

: Az Turkish Farsi

(3)
تلفظّي از كلمة «آخ» به معني صوت تأسف و ناراحتي، آه و ناله، گريه و زاي. آغری (ağrı)
درد، بيماري، ناراحتي. آغريتماق (ağrıtmaq)
به درد آوردن. آغريق (ağrıq)
درد، ناراحتي. آغريقسـيز (ağrıqsız)
بدون درد. آغريقلى (ağrıqlı)
دردمند، كسي كه درد مي‌كشد. آغلا (ağla)
فعل امر از مصدر «آغلاماق» (گريه كردن) آغلاتديرماق (ağlatdırmaq) = آغلاتماق (ağlatmaq)
گرياندن، ناراحت كردن، گريانيدن. آغلاشما (ağşma)
گريه و زاري دسته جمعي، عزاداري عمومي. آغلاشماق (ağlaşmaq)
به صورت گروهي گريه كردن، دسته جمعي عزا داري كردن. آغلار (ağlar) = آغلاغان (ağlağan) = آغلوْوور (ağlovur) = آغلوْوونج (ağlovunc) = آغلايان (ağlayan)
گريان، گريه كننده. آغلاماق (ağlamaq)
گريه كردن، گريستن.
ناليدن، شكوه و شكايت كردن.
التماس كردن. آغلامالى (ağlamalı)
گريه كردني، واقعة مصيبت باري كه قابل گريستن باشد. آغير (ağır)
سنگين، وزين.
غير قابل تحمّل، درد سنگين، ناخوشايند.
مشكل و سخت.
غير قابل هضم.
موقرّ و سنگين.
گرانبها و پر قيمت.
آهسته، آرام.
عميق. آغير يوخويا دوشموش. (به خواب عميقي فرو رفته.)
سنگين و فراوان. آغير قار دوشموش. (برف سنگيني افتاده.)
ناشنوا، كر. قولاغى آغير دير. (گوشش سنگين است.)
شكوهمند و با عظمت. آغير ائل (ايل شكوهمند)
ناراحت و بد حال. احواليم آغير دير. (ناراحت و بد حال هستم.) آغير آياق (ağır ayaq)
سنگين قدم، تنبل.
بد قدم، شوم. آغيران (ağıran)
درد گيرنده، درد دار. آغير ائل (ağır el)
ايل بزرگ و شكوهمند.
نام يكي از آهنگهاي موسيقي در ايلات قشقايي. آغير باش (ağır baş)
موقّر، سنگين و متين. آغيرْتْماق (ağırtmaq)
به درد آوردن، باعث به درد آمدن جسم كسي شدن. آغيرجا (ağırca)
نسبتاً سنگين، كمي سنگين. آغيرلاشماق (ağırlaşmaq)
سنگين تر شدن، وزين تر شدن.
چاق تر شدن.
موقّر تر شدن.
تنبل تر شدن. آغيرلاما (ağırlama)
احترام، بزرگداشت. آغيرليق (ağırlıq)
سنگيني، وزين بودن.
احترام و ارزش قائل شدن.
متانت و وقار.
كابوس، بختك. آغيرماق (ağırmaq)
به درد آمدن، درد گرفتن. آغير هَلئي (ağır hәley)
نام آهنگي موقّر و سنگين كه در زمان اجرا، زنان با متانت تمام مي‌رقصند. آغيريق (ağırıq)
درد، ناراحتي. آغيريقلى (ağırıqlı)
دردمند، كسي كه درد مي‌كشد

: Az Turkish Farsi

(1)
سفيد.
پاك، تميز.
خالص، پاك نيّت.
طرف مغرب. آغ داغ (كوه غربي) آغ آپّاغى (ağ appağı) = آغ آپّاق (ağ appaq)
كاملاً سفيد. آغ آلا (ağ ala)
رنگ پيسه، به رنگ سفيد و سرخ. آغاران (ağaran)
شبحي كه از دور سفيد به نظر برسد.
هر چيزي كه رنگش سفيد شده باشد. آغارانتى (ağarantı) = آغارتى (ağartı)
لبنيّات.
سفيدي. آغارْتْما (ağartma)
سفيد كردن، سفيدكاري.
دبّاغي كردن پوست. آغارْتْماق (ağartmaq)
سفيد كردن.
سفيد كاري، رويگري، سفيدكردن ظروف مسي.
پاك كردن، زدودن. آغاردان (ağardan)
سفيدكننده، رويگر، سفيدگر. آغارديلماق (ağardılmaq)
سفيد شدن، به رنگ سفيد تبديل شدن. آغارما (ağarma)
سفيدي، هر چه كه از دور به رنگ سفيد ديده شود.
سفيدي صبح، طلوع فجر. آغارماق (ağarmaq) = آغالماق (ağalmaq)
سفيد شدن.
از دور سفيد ديده شدن.
پريده رنگ شدن، رنگ باختن.
علني شدن، آشكارشدن. آغ باش (ağ baş) = آغ باشلى (ağ başlı)
سفيد مو، پير و ريش سفيد، سالخورده. آغ بوتّا (ağ butta)
نام گياهي بوته‌اي با گلهاي سفيد رنگ. آغ بوْغاز (ağ boğaz)
پرستو. آغ بيرچَك (ağ birçәk)
زلف سفيد.
زن سالخورده و پير. آغ بيرچكلي (ağ birçәkli)
زن پير و سالخورده. آغ پر (ağ pәr)
نوعي چاي كه معمولاً داراي رنگ روشن و طعم و بوي خوش مي‌باشد. آغ تومّانلى (ağ tummanlı)
كسي كه تنبان سفيد بر تن دارد.
نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري. (در قديم آغ تومّان يكي از جناحين سپاه در هنگام لشكر كشي تركان بوده است.) آغجا (ağca)
سفيد، نسبتاً سفيد رنگ.
پول نقره. آغجا قوْووق (ağca qovuq)
(در اصل آغجا قابيق) نام گياهي بوته‌اي داراي پوسته و ساقة سفيد رنگ است. آغجا قيز (ağca qız)
دختر سفيد چهره و زيبارو.
نامي بري دختران
نام گياهي خاردار كه در هنگام سبز بودن به آن «آغجا قيز» و در زمان خشك شدن «ساری تيكان» مي‌گويند. آغ جيگر (ağ cigәr)
جگر سفيد، شش. آغ داشّاق (ağ daşşaq)
مردي كه فرزند پسر نداشته باشد.
مجازاً به آدم خوش شانس مي‌گويند. آغ دومّالاق (ağ dummalaq)
قارچ سفيد، نوعي قارچ كوهي. آغ ديرناق (ağ dırnaq)
آدم كم تجربه و دست و پا چلفتي.
نام نقشي است كه در قالي بافته مي‌شود. آغ سقّل (ağ sәqqәl)
ريش سفيد، سالخورده ومسن.
مورد اعتماد، ريش سفيد محل، بزرگتر قوم. آغ سؤگود (ağ sögüd)
نوعي از انواع درخت بيد كه برگهايش پهن و پوست شاخه‌هايش سفيد است. آغ سو (ağ su)
آب زلال و سفيد.
آب مرواريد كه نوعي بيماري چشم است و بعضي مواقع باعث كوري و نابينايي انسان مي‌گردد. آغ شاللى (ağ şallı)
در قديم به درخت سفيددار گفته مي‌شده. آغ شام (ağ şam)
عصر، غروب، اوّل شب. آ‌غ قارين (ağ qarın)
زني كه همة فرزندانش دختر باشد. آغ قشقه (ağ qәşqә)
حيواني كه موي پيشاني‌اش سفيد باشد. آغ قولاقلى (ağ qulaqlı)
گوسفند يا بز سفيد رنگي كه گوش بزرگ و پهن داشته باشد. آغ قوروت (ağ qurut)
كشك، كشك سفيد. آغ قوْووق (ağ qovuq)
مثانه سفيد، مردي كه همة فرزندانش دختر باشد. آغ كَپَنَك (ağ kәpәnәk)
گل قيفي شكل و سفيد رنگ بوته‌اي كه به آن «خر كوروز» هم مي‌گويند. آغ كرّي (ağ kәrri)
بز يا گوسفند سفيد رنگي كه گوش كوچكي داشته باشد. آغ كسيلمك (ağ kәsilmәk)
بسيار ترسيدن و رنگ خود را باختن، پريدن رنگ صورت. آغ كورّا (ağ kurra)
گوسفند يا بزي كه سفيد رنگ باشد و گوشش متوسّط باشد. آغ گون (ağ gün) = آغ گونلو (ağ günlü)
سعادتمند، خوشبخت. آغ لَچَك (ağ lәççәk)
نام پرنده‌اي به اندازة گنجشك. آغليق (ağlıq)
سفيدي، سفيد بودن. آغلى-گؤيلو (ağlı-göylü)
مرتعي كه در آن علفهاي خشك و سبز با هم ديده شود. آغى (ağı)
زهر، سم. (به دليل سفيد بودن سم
مسموم، زهر خورده. آغ يانگال (ağ yangal)
آميختة دو رنگ سفيد و زرد حنايي. آغى كسَن (ağı kәsәn)
پاد زهر. آغيلانان (ağılanan)
مسموم، زهر خورده. آغيماق (ağımaq)
مسموم شدن، سمي شدن. آغييا دوشمك (ağıya düşmәk)
مسموم شدن

: Az Turkish Farsi

(2)
ريشة مصدر «آغماق» كه در تركي قديم به معاني
(بالا آمدن، سر ريز شدن مايعات بر اثر جوشش، سنگين و وزين شدن، به پهلو غلتيدن و … ) بوده است. آغا (ağa)
آقا، سرور، انسان برتر و محترم.
نامي براي پسران. آغاج (ağac)
درخت. (آنچه از زمين بالا آيد)
چوب، چوبدستي.
فرسخ، فرسنگ، مسافتي معادل 6 كيلومتر. آغاج آتما (ağac atma)
تركه بازي، چوب بازي در مراسم عروسي. آغاج-آغاج (ağac-ağac)
نوعي بازي دسته جمعي كه از روي چند چوب مي‌پرند. آغاج توْپ (ağac top)
نوعي مسابقة توپ بازي كه توپ را با چوبدستي مي‌زنند و پرتاب مي‌كنند. آغاجليق (ağaclıq)
محل پر درخت، جنگل.
به اندازة يك فرسخ. بير آغاجليق يوْل (به اندازة يك فرسخ راه.) آغاجارى (ağacarı)
(در اصل
آغاج + ار + ي) به معني مرد يا مردان جنگل)
نام طايفه‌اي از ايلات كشكولي و شش بلوكي.
نام نقشي از نقشهاي قالي و گليم. آغاج ياغى (ağac yağı)
روغن نباتي. آغاكيخالى (ağa kixalı)
نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري. آغالار هئللي-هئللي (ağalar helli-helli)
اصطلاحي است كه در زمان آغاز مسابقات جهت يارگيري گفته مي‌شود. آغاليق (ağalıq)
آقايي، سروري. آغام دئدي بير قوزو (ağam dedi bir quzu)
نام نوعي بازي دسته جمعي كودكان. آغانا (ağana)
فعل امر از مصدر «آغاناماق» (بر خاك غلتيدن) آغاناتديرماق (ağanatdırmaq) = آغاناتماق (ağanatmaq)
خواباندن، بر زمين زدن، غلتاندن. آغاناشماق (ağanaşmaq)
دسته جمعي در خاك غلتيدن. آغاناق (ağanaq)
محلّ غلتيدن.
عمل غلتيدن. آغاناقگاه (ağanaqgah)
محل غلتيدن حيوانات. آغاناماق (ağanamaq)
بر خاك غلتيدن حيوانات. آغا يانا (ağa yana)
آقامنش، آقا مانند. آغساق (ağsaq)
لنگ، شل، كسي كه بلنگد و يك پايش را بالا بگيرد. آغساقليق (ağsaqlıq)
لنگي، لنگ بودن. آغساماق (ağsamaq)
لنگيدن. (← آخساماق) آغوز (ağuz) = آغيز (ağız)
آغوز، شير حيوان تازه زاييده كه به هنگام جوشيدن بالا آيد. آغوز-بولاما (ağuz-bulama)
شير حيوان تازه زاييده كه بعد از پخته شدن نه به صورت شيرِ مايع، رقيق است و نه به شكل آغوز سفت. آغيرشاق (ağırşaq)
چوب مدوّري كه وسط آن سوراخ باشد و در ميان دوك قرار گيرد.
غوزة خشخاش. آغيل (ağıl)
آغل، ديوار برجسته‌اي كه در اطراف قاش گله از ساقه‌ها و شاخه‌هاي درختان سازند.
خرمن ماه، هالة ماه و هر چيز هلالي شكل. آغيللاماق (ağıllamaq)
حيوانات را در آغل جا دادن. آغين (ağın)
قسمت پاييني گردن كه كلفت و برجسته است، دوش

AĞSIRMAQ : Az Turkish Farsi

: عطسه كردن. (← آخس، آخسيرماق)

AĞZ : Az Turkish Farsi

:
دهان.
دهانه، در.
مرتبه، دفعه.
لب، پوزه.
زبان، قدرت بيان.
مصب رود، محل عبور رودخانه. آغز-آغز ائدمك (ağz-ağz edmәk) = آغز-آغزا وئرمك (ağz-ağza vermәk)
بحث و جدال كردن، دعواي لفظي پيش آوردن. آغزا (ağza)
غذا، آذوقه، غذايي كه به دهان مي‌رسد. آغزا باخان (ağza baxan)
دهن بين، كسي كه فقط به حرف ديگران توجّه كند و از خود مايه‌اي نداشته باشد. آغزا دوشمك (ağza düşmәk)
بر سر زبان افتادن، مشهور شدن. آغزا دوْلماق (ağza dolmaq)
وارد دهان شدن، زبان را براي گفتن آماده كردن. آغزا قوْيـماق (ağza qoymaq)
لقمه بر دهان گذاشتن.
حرف به دهان كسي گذاشتن، كسي را تحريك كردن. آغز اوْتو (ağz out)
غذا، خوراك، هر نوع خوراگ گياهي. آغز اه‌يمك (ağz әymәk)
اداي كسي را درآوردن.
دهن كجي كردن، بدحسابي كردن. آغز باغى (ağz bağı) = آغزی باغى (ağzı bağı) = آغْزْليق (ağzlıq)
دربند، رشته‌اي كه دهانة مشك و امثال آن را ببندند. آغزدان آغزا (ağzdan ağza)
دهن به دهن، سخني كه دهان به دهان در بين ديگران شايع شود. آغز سويو ييغيلمك (ağz suyu yiğilmәk)
جمع شدن آب دهن.
بهتر شدن وضع اقتصادي و مالي. آغزسيز (ağzsız)
بي‌زبان، ساده لوح. آغز قاشّينماق (ağz qaşşınmaq)
تمايل دروني داشتن، قلباً مايل بودن ولي بر زبان نياوردن. آغزلاماق (ağzlamaq)
به حد رسيدن، به حد نصاب رسيدن.
پر و لبريز شدن.
محاصره كردن. آغزلانديرماق (ağzlandırmaq)
پستان به دهان كودك شير خواره گذاشتن. آغزلى (ağzlı)
حريف، ناطق، سخنگو. آغز-و-گؤز (ağz-o-göz)
چشم و دهان، چهره، روحيّه. آغز-و-گؤزلو (ağz-o-gözlü)
پررو، حق طلب.
بشّاش و پر جوش و خروش. آغزی آچيق (ağzı açıq)
كسي كه دهانش باز باشد.
گدا صفت، حريص و آزمند.
بيچاره و فقير.
پررو و بي حيا.
احمق و نادان.
مات و مبهوت. آغزی آچيلان (ağzı açılan)
همة مردم، همة كساني كه مي‌توانند حرف بزنند. آغز يانديران (ağz yandıran)
هر چيزي كه دهان را بسوزاند.
سوپ، آش داغ.
مجازاً به معني با ارزش، به درد خور و شايسته. آغز يانماق (ağz yanmaq)
خيط شدن، دماغ سوخته شدن. آغزی اه‌يري (ağzı әyri)
كج دهن، كسي كه دهانش كج باشد.
بدحساب، كسي كه خوش معامله نباشد.
بد قول، نامطمئن. آغزی باغلى‌ (ağzı bağlı)
زبان بسته، گنگ و لال.
مجازاً حيوانات را گويند.
كسي كه غذايي نخورد و روزه باشد، روزه دار. آغزی بوز (ağzı buz)
كسي كه نتواند به خوبي حرف بزند، يخ دهن، ساده لوح. آغزی بـوتـون (ağzı bütün)
مطمئن و شايسته، رازدار، آن كه حرفش سند محسوب شود. آغزی فيچ (ağzı fıç)
دهن باز، كسي كه بي مورد بخندد. آغزی قانلى (ağzı qanlı)
عزادار، مصيبت زده. آغزی قره (ağzı qәrә)
عوام فريب، رمّال.
شوم و منحوس. آغزی قشنگ (ağzı qәşәng) = آغزی قتّي (ağzı qәtti) = آغزی ياسّى (ağzı yassı) = آغزی يوْرغا (ağzı yorğa)
كسي كه به ظاهر سخنان زيبا و خوشايند بزند، متملّق و چاپلوس. آغزی قوْخوق (ağzı qoxuq) = آغزی گنده (ağzı gәndә) = آغزی ياوه (ağzı yavә)
گنده دهن، ياوه گو، ياوه سرا. آغزی قوت (ağzı qut)
آنكه در تفهيم مطلب ناتوان باشد. آغزی گؤيچَك (ağzı göyçәk) = آغزی لق (ağzı lәq) = آغزی ليق (ağzı lıq) = آغزی ويل (ağzı vil) = آغزی ييرتيق (ağzı yırtıq)
آنكه نتواند رازدار باشد. آغز يومما (ağz yumma)
حق السّكوت، پولي كه به كسي بدهند تا رازي را افشا نكند. آغز يئله وئرمك (ağz yelә vermәk)
دهن كجي كردن، جواب سر بالا دادن. آغزی يخ (ağzı yәx)
آدم كم حرف و بي بخار. آغزی يوْوان (ağzı yovan)
آنكه سخنان سبك و نا بجا گويد

AH : Az Turkish Farsi

: آه، واي، آخ. آه-بيد (ah-bid) =

AHA : Az Turkish Farsi

: از اصوات تصديق (ها، بلي) آهاي (ahay)
اي، هاي

AHNӘ EDMӘK : Az Turkish Farsi

: وجين كردن، با تيشه سله شكني كردن، علفهاي هرز مزرعه را كندن