Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه

تورکجه
برکیتمک : تورکجه فارسجا

مص.سفت کردن. محکم کردن. محکم بستن. تثبیت کردن. استوار کردن. غلیظ کردن. بلندکردن. تشدید کردن. تسریع کردن. تند کردن. اصرار و پافشاری کردن. تقویت کردن. قوی و سالم کردن

برکیتمه : تورکجه فارسجا

ا.مص.تحکیم

برکیدیلمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.محکم گردانیده شدن. استوار گردانیده شدن. غلیظ گردانیده شدن

برکیشدیرمک : تورکجه فارسجا

مص.← برکیتمک

برکیشمک : تورکجه فارسجا

مص.محکم شدن. غلیظ شدن. ورزیده شدن. آبدیده شدن

برکیمک : تورکجه فارسجا

مص.سفت شدن. سخت شدن. غلیظ شدن. جامد شدن. محکم شدن. استوار شدن. تحکیم شدن. تقویت شدن. استحکام یافتن. آبدیده شدن. تند و سریع شدن. شدت یافتن. سنگدل شدن. خشن شدن

برکیمه : تورکجه فارسجا

ا.مص.سفتی. استحکام

برکین : تورکجه فارسجا

ا.ص.جامد. سخت. محکم

برکینمک : تورکجه فارسجا

مص.مف.محکم شدن. بسته شدن. قفل شدن. خود را پوشاندن

برکینه بوْشونا باخماق : تورکجه فارسجا

در فراز و نشیب چیزی نظر کردن. مشکلات کاری را در نظر گرفتن

برلتمک : تورکجه فارسجا

مص.گشاد کردن. چشم غره رفتن. خیره کردن

برله مک : تورکجه فارسجا

مص.گشاد شدن چشمها برای ترساندن کسی. خیره کردن چشمها

برلی بزکلی : تورکجه فارسجا

ص.پر زرق و برق

برنداف : تورکجه فارسجا

ا.متفا← بارینداق

برنی : تورکجه فارسجا

ا.← بینی

بره : تورکجه فارسجا

ا.گذرگاه. معبر. کمین. کمینگاه. راه فرار. راه گریز. مرز راه بین قطعات جالیز. جوی باریک برای آبیاری کشتزارها. راه آب. پل متحرک. پل شناور. وسائلی که برای انتقال مسافر و بار از یک سوی رودخانه با آبهای نسبتاً کم عرض به سوی دیگر به کار می‌برند. بند. سد. عبور و مرور گوسفندان در محل شیردوشی. بهره

بره باشی : تورکجه فارسجا

ا.مر.محل تقسیم آب باغها

بره بؤرکو : تورکجه فارسجا

ا.مر.نوعی کلاه که از پوست دباغی نشدة گوسفند دوخته شود

بره بیتیرمک : تورکجه فارسجا

ثمر دادن. سود بخشیدن. حاصل دادن

بره پوْزان : تورکجه فارسجا

ص.کسی که اهل سود نیست و همه‌اش ضرر می‌آفریند و دار و ندار را به باد می‌دهد مثلاً میراث پدری را

بره چی : تورکجه فارسجا

ا.نگهبان گذر. شکارچی کمینگر

بره کسمک : تورکجه فارسجا

راه بریدن. راه فرار را گرفتن

بره لنمک : تورکجه فارسجا

مص.راه آب باز شدن. زخمی‌ شدن

بره له مک : تورکجه فارسجا

مص.راه آب باز کردن. نهر کندن. زخمی ‌کردن. کبود کردن با ضربه. خونمردگی به وجود آوردن

بروهابرو : تورکجه فارسجا

ق.[فا] بروبرو. دم و دستگاه. دبدبه