Multilingual Turkish Dictionary

Azerbaijani

Azerbaijani
ARŞӘF : Az Turkish Farsi

: از آهنگهاي موسيقي

ARŞIN : Az Turkish Farsi

: متر. (← ارشين)

ART : Az Turkish Farsi

: فعل امر از مصدر «آرتماق» (سبقت گرفتن.) آرتارماق (artarmaq) = آرتيرماق (artırmaq)
افزون كردن، اضافه نمودن. آرتان (artan)
سبقت گيرنده. آرتماق (artmaq)
زياد شدن، افزون گشتن.
سبقت گرفتن، پيشي گرفتن. آرتيرما (artırma)
ازدياد، افزايش.
عمل سبقت گرفتن، مسابقه. آرتيش (artış)
ارتش، نيروي سبقت گيرنده. آرتيغانچاز (artığançaz)
اغلب، بيشتر. آرتيق (artıq)
افزون، فراوان، بيشتر. آرتيقلاشماق (artıqlaşmaq)
زيادتر شدن. آرتيم (artım)
دريافت، كسب معلومات يا مادّيات بيشتر

ARVAD : Az Turkish Farsi

:
زن، خانم، بانو.
همسر (زن) (در مورد ريشة اين كلمه دو نظريّه مطرح است
از كلمة «اوراقوت» در تركي قديم به معني زن.
آر = ار (مرد) + پات (نقيض و مقابل) = نقيض مرد.) آرواد آغز (arvad ağz)
ترسو، كسي كه تابع سخنان زنش باشد. آروادسيز (arvadsız)
مرد مجرّد، غير متأهّل. آروادلى (arvadlı)
مرد متأهّل، داراي همسر. آروادليق (arvadlıq)
همسري، كدبانويي، زن بودن

ARVANA : Az Turkish Farsi

شتر ماده

ARX : Az Turkish Farsi

:
پشت، ناحية پشت سر.
پشتيبان. آرخا (arxa)
پشت، پشت سر، عقب، دنبال.
حامي و پشتيبان. آرخ اوستو (arx üstü) = آرخا اوستو (arxa üstü)
رو به پشت، رو به بالا. آرخادان آتماق (arxadan atmaq) = آرخاستيرماق (arxastırmaq)
از نيرو انداختن، ناتوان كردن، خسته كردن. آرخاسيز (arxasız)
بدون ياور، بدون پشتيبان. آرخالانماق (arxalanmaq) = آرخانماق (arxanmaq) = آرخا وئرمك (arxa vermәk)
به عقب بر گشتن و به پشت سر نگاه كردن.
شكست خوردن وفراركردن. آرخالى (arxalı)
حمايت شونده. داراي حامي و پشتيبان. آرخاليق (arxalıq)
قبا، لباسي كه از پشت سر بر روي لباسهاي ديگر پوشند

ARXAC : Az Turkish Farsi

: رشته‌اي كه در قالي بافته مي‌شود. (← آرغاج)

ARXUD : Az Turkish Farsi

: هاف، چوبي نسبتاً كوتاه كه در هنگام بافتن جاجيم از آن استفاده مي‌شود و به آن كمانه هم مي‌گويند.
دستة چوبي خيك دوغ

ARZI : Az Turkish Farsi

:
آرزو، آرمان، خواسته.
ميل اشتياق. آرزی-گيلئي (arzı-giley)
درد دل، شكوه و گلايه. آرزيلاماق (arzılamaq)
آرزو كردن، خواستن. آرزيلانماق (arzılanmaq)
آرزو داشتن، هوس كردن. آرزيلى (arzılı)
آرزومند، حسرتمند.
مايل، خواهان

AS : Az Turkish Farsi

(3 )
نام طايفه‌اي قديمي از تركان. (← آز 3) آساناك (asanak) )
آس +‌‌ آنا + ك) دختري كه مادرش از قوم آس باشد، ترانه، نوعي شعر عاشقانه كه از چهارمصراع و هر مصرع آن از 7 هجا تشكيل گرديده است. مثل
بو دره‌باشـدان‌گلر سوزولور داشدان‌گلر هركسي‌كي‌ياریوار

AS : Az Turkish Farsi

(1)
نوعي قمار با ورق

AS : Az Turkish Farsi

(2 )
فعل امر از مصدر «آسماق» (آويزان كردن) آسّا (assa)
عصا، چيزي كه به آن تكيه كنند و خود را بر آن بياويزند.
آهسته، آرام، يواش. (عصا به دست حركت كردن) آسّاجا (assaca)
به آرامي، يواشكي. آسان (asan)
آويزان كننده.
به داركشنده، اعدام كننده. آسان-كسن (asan-kәsәn)
به داركشنده.
مسئول، سرپرست، تصميم گيرنده، دستور دهنده. آسديرماق (asdırmaq)
آويزان كردن. آويزاندن.
اعدام كردن، به داركشيدن. آسقـی (asqı)
چوب لباسي، رخت آويز.
آويزه، آنچه آويزان كنند.
وابسته، متعلّق. ‌آسلاق (aslaq)
آويزان. آسلان قوش (aslan quş)
آبرك، تاب بازي. آسليم-ساخليم (aslım-saxlım)
خوشة آويزان انگور و امثال آن. آسما (asma)
داربست، آويزه. آسماق (asmaq)
آويختن، آويزان كردن.
مجازاً به معني گوش دادن. قولاق آس (گوش بگير)
به دار كشيدن، اعدام كردن. آسمالى (asmalı)
آويختني، آويزان كردني.
قابل اعدام، بر دار زدني. آسماليق (asmalıq)
آويزان، آويخته.
آويزه، هر چه آويزان كنند.
حلقه و تسمة بغل زين كه از آن لوازم آويزان كنند.
آويزة زينتي. مثل
سنجاق و سوزن قفلي.
مردّد. دو دل.
چشم به راه، منتظر.
بله دان، توبره مانندي كه از پاية چادر آويزان كنند. آسمان (asman)
آسمان، هواي بالا و هر جايي كه از آنجا بتوان آويزان شد. آسيق (asıq)
آويزان، آويخته. آسيلان (asılan)
آويزان، آويخته، معلّق.
به دار آويخته، اعدامي. آسيلماق (asılmaq)
آويخته شدن، آويزان شدن.
به داركشيده شدن، اعدام شدن.
وابسته شدن، طفيلي شدن، متّكي شدن. آسيلى (asılı)
آويزان، آويخته.
وابسته، طفيلي. آسيلى قالماق (asılı qalmaq)
بلاتكليف ماندن. آسيلى قوْيماق (asılı qoymaq)
بلاتكليف گذاشتن. آسيم-آسيم (asım-asım)
آويزان، خوشه‌هاي آويزان انگور. آسّيمان (assıman)
آسمان، جاي بالا كه هر چيز از آنجا آويزان شود

: Az Turkish Farsi

(2)
فعل امر از «آشماق» به معني از بلندي پايين آمدن، عبوركردن و گذشتن.
در تركي قديم به معني بلندي و برآمدگي. آشّاغا (aşşağa) = آشّاغى (aşşağı) = آشّاق (aşşaq)
پايين، زير.
در طرف پايين، قسمت زيرين.
كم بها، كم قيمت. آشخار (aşxar) = آشغال (aşğal)
آشغال، خاكروبه كه معمولاً از بلندي در داخل درّه مي‌ريختند.
افراد طبقة پايين جامعه. آشلانماق (aşlanmaq)
واكسينه شدن، فرو بردن آمپول و واكسن. آشماق (aşmaq)
از بلندي به پايين آمدن، گذشتن، عبوركردن.
بلعيده شدن، فرو رفتن.
از حد گذشتن، زياده روي كردن. آشيت (aşıt) = آشيد (aşıd)
افق كوه، گردنه و گذرگاه كوه. آشيراتما (aşıratma) = آشيرْتما (aşırtma) = آشيرما (aşırma)
زنّار، زنهاره، نوعي كمربند زينتي كه از روي دو كتف به صورت حمايل مي‌بندند.
طنابي كه از روي چادر مي‌بندند تا استحكام چادر زيادتر شود.
پايه پيچ، گمپولهاي زينتي كه در ستونهاي چادر بسته مي‌شود.
بند قطار فشنگ.
تكل، جل زينتي اسب.
فرو بردن لقمه از گلو. آشيرتماق (aşırtmaq) = آشيرماق (aşırmaq)
گذرانيدن، عبور دادن.
بلعيدن، قورت دادن.
فرو بردن. داخل كردن.
كار انجام دادن. ايش آشيرير. (كار انجام مي‌دهد.) آشيرتمالى (aşırtmalı)
آويزان كردني.
شلوار كار، نوعي شلوار كه بند آن از روي كتفها بسته مي‌شود.
فرو بردني، داخل كردني. آشيرما دوز (aşırma duz)
آن كه تكل و لوازم زينتي بدوزد. آشيريلماق (aşırılmaq)
عبور داده شدن، رد شدن.
بلعيده شدن، قورت داده شدن.
داخل شدن، فرو رفتن. آشيريم (aşırım) = آشيم (aşım) = آشينتى (aşıntı)
سينه كش كوه، محل عبور از خط‌الرّأس كوه، افق كوه.
(← آشيراتما) آشـيق (aşıq) = آشـّيق (aşşıq)
قاب زير قوزك پا، برآمدگي قوزك پا.
عاشق، گرفتار عشق. (به اعتقاد قدما محلّ عشق دختران در قوزك پا قرار دارد؛ چنانكه گويند
آشّيغيني اوْغورلاميشلار. يعني قابش را دزديده‌اند.)
مطرب، نوازنده و خواننده.
در قديم به كاسة تار و سه تار هم آشيق گفته مي‌شده.
عاشق الهي، عارف عاشق. آشيق-آشيق (aşıq-aşıq) = آشيق اوْيـناماق (aşıq oynamaq)
قاب بازي. آشـّيقلار (aşşıqlar)
نام طايفة عاشقها كه حافظين موسيقي اصيل بوده‌اند. آشيقلاماق (aşıqlamaq)
عاشق شدن. دل بر كسي بستن. آشيقلى (aşıqlı)
قوزك پا.
استخوان زانو. آشيقليق (aşıqlıq)
عاشقي، عاشق شدن.
مچ پا، قوزك پا. آشّـيغى اوزون (aşşığı uzun)
قد بلند، بلند اندام. آشيغينى اوْغورلاماق (aşığını oğurlamaq)
عاشق شدن.
فريب دادن، قاب كسي را دزديدن

: Az Turkish Farsi

(1)
آش و هر نوع پلو يا چلو. آشپالا (aşpala) = آشپالان (aşpalan)
صافي. آشخانا (aşxana) = آشپز خانا (aşpәz xana)
آشپزخانه.
محل غذاخوري. آش دارمانى (aş darmanı)
زرد چوبه. آش قاپان (aş qapan)
اخّاذي كننده.
لفت و ليس كننده، مفتخور. آشلاماق (aşlamaq)
كمي آش خوردن، نيم سير شدن. آشلانماق (aşlanmaq)
اشباع شدن، سير شدن. آشمال (aşmal)
چاپلوس و متملّق

AŞA : Az Turkish Farsi

: دبّاغي، پوست دبّاغي. آشا وورماق (aşa vurmaq)
دبّاغي كردن. آشى (aşı)
دبّاغي، لوازم دبّاغي

ASAN : Az Turkish Farsi

: آسان، سهل، ساده. آسانجا (asanca)
نسبتاً آسان، بدون زحمت و درد سر. آسانلاشماق (asanlaşmaq)
آسان تر شدن، سهل تر شدن. آسانليق (asanlıq)
آساني، سادگي

AŞIQ : Az Turkish Farsi

:
عاشق، شيفته.
ام گروهي از هنرمندان ايلي كه با عشق و عرفان و موسيقي الفتي ديرينه دارند

AŞKAR : Az Turkish Farsi

: آشكار، علني. (ريشة كلمه از مصدر ‍»آچماق» (باز كردن) است.)

ASLAN : Az Turkish Farsi

:
شير، شير جنگل.
شيرمرد، مرد شجاع. (← ار، ارسالان) آسلانگلى (aslanglı) = آسلانلى (aslanlı) = آسلَنگلي (aslәngli)
نام طايفه‌اي از ايلات دره‌شوري و عمله

ASQIRMAQ : Az Turkish Farsi

: عطسه كردن. (← آخْس، آخسيرماق)

ASSA : Az Turkish Farsi

: عصا، چوبدستي. (← آس2، آسّا)

AST : Az Turkish Farsi

= آسّ (ass)
اين كلمه در بين تركان همدان و ساوه به معني «زير» است. (متضاد «اوس» (رو، رويه) مي‌باشد.) در بين قشقاييها رواج ندارد؛ اما از اين كلمه كلمات زير ساخته شده است
آستير (astır) = آسّـير (assır)
آستر، پارچة زير لباس، مقابل رويه. آستيرا (astıra) = آسّيرا (assıra)
آستر.
پشت، پشت كوه يا تل. آستيرلى (astırlı) = آسّيرلى (assırlı)
داراي آستر، آستردار. آستيرليق (astırlıq) = آسّيرليق (assırlıq)
آستري، آستري پارچه يا لباس.
پشت، وراء، پشت كوه

AŞXAR : Az Turkish Farsi

:
قليا، اشخار، سود سوزآور.
نام بوته‌اي كه داراي سود سوزآور است و در رنگرزي از آن استفاده مي‌شود.
گياه، روييدني. (هونـوگان)

AT : Az Turkish Farsi

(2)
فعل امر از «آتماق» (انداختن، پرتاب كردن). آتداما (atdama) = آتديرمـا (atdırma) = آتلاما (atlama) = آتلاماج (atlamac) = آتلانجاق (atlancaq)
معبر، محل عبـور از رودخانه يا جوي آب، معبر تنگ و باريك رودخانه، سنگي كه در وسط آب جوي يا رودخانه قـرار دهــند تا بتوانند از آب بگذرند. آتدی قاچدی (atdı qaçdı)
از انواع ورزشهاي دسته جمعي كودكان و نو جوانان. آتلاتد‌‌‌يرماق (atlatdırmaq) = آتلاتماق (atlatmaq) = آتلاند‌يرماق (atlandırmaq)
گذرانيــدن، عبــور دادن.
جهانيدن، پرانيدن. آتلاشماق (atlaşmaq)
بــا يكديگر پريدن وجهيدن.
دسته جمعي عبوركردن وگذشتن. آتلاماق (atlamaq)
جهيدن، پــريدن ، جستن.
عبوركردن، گذشتن. آتلانماق (atlanmaq)
گذشتن، عبور داده شدن. آتماق (atmaq)
انداختن، پرتــاب كردن.
تير اندازي، شليك كردن.
گذاشــتن، بر زمين انداختن.
با كنايه حرف زدن، متلك گفتن.
برجسته شدن و زدن رگهاي بدن به خاطر ضربان قلب، تپيدن قلب. 6– ترك كــردن، رهــا كردن.
صرف نظركردن. آتيجى (atıcı)
تيرانداز، صيّاد. آتّيلا بيتّوْو (attıla bittov) = آتّيل-اوتـّول (attıl-uttul) = آتـّيل-بوتّول (attıl-buttul)
رقص، جهيدن وپريدن.
پريدن (از روي آتش چهارشنبه سوري.) آتّيلاماق (attılamaq)
جهيدن، پريدن. آتّيلاشماق (attılaşmaq)
(← آتلاشماق) آتيلماق (atılmaq)
پرتاب شدن، انداخته شدن.
شليك شدن تير.
احساس ضربان قلب بر روي پوست بدن. آتيلي (atılı)
پرتاب شده.
تيراندازي شده، شليك شده.
بر زمين گذاشته شده. آتيم (atım)
به اندازة يك بار انداختن. بير آتيم چاهى (يك مشت چاي كه در قوري ريزند.)
نحوة پرتاب و انداختن.
مقدار بسيار كم، خيلي كوچك، اتم.
به اندازة برد يك تير.
بياندازم ، پرتاب كنم

AT : Az Turkish Farsi

(1)
اسب. آت آغاجي (at ağacı)
نام درختچه‌اي با برگهاي سبز كم رنگ و پهن.
چوبي كه معولاً كودكان آن را اسب خود قرار مي‌دهند و بــر آن سوار مي‌شوند. آت–اشّك (at-әşşәk)
اسب و الاغ، قاطر.
قاطر صفت، چموش، شرور و بدجنس.
چابك و زرنگ. آت اوْيناتماق (at oynatmaq)
اسب تاختن و اسب سواري در مراسم جشن وعـروسي
آت چاپديرماق (at çapdırmaq)
اسب تازاندن، با اسب تاختن. آت چاپلاسي (at çaplası)
نام گياهي با برگهاي پهن و كركدار. آت سگيرْتْمك (at sәgirtmәk)
با اسب تاختن، اسب تازاندن. آت قويروغو (at quyruğu)
دم اسب.
نام گياهي از خانوادة سير.
مجازاً به معني رگبار تنـد، بـاران شديد. آت كؤتَل (at kötәl)
زينت دادن اسب براي مراسم عزاداري. آت كه‌وه‌ني (at kәvәni) = آت گؤوه‌ني (at gövәni)
نوعي گوَن (نام درختچه‌اي است خاردار) كه از گون‌هاي ديگر كوچكتر است و حيواناتي چون اسب و الاغ به خوردن آن علاقه‌مندند. آت گؤتورمك (at götürmәk)
به سرعت تاختن اسب و عنان اختيار از سواره گرفته شدن. آتلانديرماق (atlandırmaq)
كسي را صاحب اسب نمودن. آتلانماق (atlanmaq)
سوار شدن، سوار اسب شــدن.
صاحب اسب شدن، داراي اسب گرديـدن. آتلى (atlı)
سواره، سواركار، اسب سوار.
داراي اسب، دارندة اسب.
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي. آتلى قريمچه (atlı qәrimçә)
نوعي مورچه كه بزرگتر وتندرو تــر از مـــورچه‌هاي ديگر است