Azerbaijani
BӘHMӘN : Az Turkish Farsi
:
نام گياهي از خانوادة چمن
نامي براي پسران.
ماه دوّم زمستان.
از دهم تا بيستم اسفند ماه را هم بهمن ميگويند؛ گويا بهمن پسر دوّم سرما پيرزن است كه برادر بزرگترش «اهمن» ناميده شده. (← اهمن) بهمن بهيلي (bәhmәn bәyli)
بهمن بيگلو، نام طايفهاي از ايل عمله. بهمن پيچ (bәhmәn piç)
نام گياهي از رستة چمن
BӘHR : Az Turkish Farsi
: قسمت، بهره. بهر ائتمَك (bәhr edmәk)
قسمت كردن، تقسيم كردن. بهره (bәhrә)
بهره، قسمت. بهرهسيز (bәhrәsiz)
بدون بهره، بي نصيب. بهرهلي (bәhrәli)
بهره مند، برخوردار
BӘHRAM : Az Turkish Farsi
: از اسامي پسران. (با كلمة «بايرام» به معني بهار هم معني و هم خانواده است.) بَهْرام اويلوق (bәhram uyluq)
قسمتي از ران، نيمة كوچكتر و پايينتر ران. بهرام كيخالى (bәhram kixalı)
نام طايفهاي از ايل درهشوري
BİBİ : Az Turkish Farsi
:
بي بي، عمّه.
مادر بزرگ.
خانم بزرگ، بانوي بزرگ، عنوان احترام آميزي است براي بانوان.
يكي از برگهاي بازي ورق. (ريشة كلمه از تكرار صوت «بي» (بيبيبي) در هنگام كودكي است.)
BİÇ : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «بيچمك» (بريدن) بيچاق (biçaq)
كارد، چاقوي بزرگ، وسيلة بريدن. بيچاقلاماك (biçaqlamak)
با كارد ضربه وارد كردن، با چاقو زخمي كردن. بيچديرمَك (biçdirmәk)
درو كردن به وسيلة ديگري.
بريدن پارچه به وسيلة ديگري. بيچقي (biçqi)
ارّه، وسيلة بريدن. بيچقيلهمك (biçqilәmәk)
با ارّه بريدن، ارّه كردن. بيچمَك (biçmәk)
درو كردن، بريدن محصول كشاورزي.
بريدن پارچه و امثال آن.
تراشيدن، كندن موي زائد.
قتل عام كردن.
بريدن دست و يا قسمتي از بدن. بيچيلمَك (biçilmәk)
درو شدن محصول كشاورزي.
بريده شدن پارچه و غيره.
تراشيده شدن. بيچيم (biçim)
طرز برش، شيوة قيچي شدن پود قالي و امثال آن.
اندازه، معيار برش.
زمان درو كردن. بيچيمچي (biçimçi) = بيچينچي (biçinçi)
دروگر.
كسي كه پشم گوسفند را قيچي كند. بيچيملي (biçimli)
به اندازه بريده شده، متناسب، زيبا و قشنگ. بيچين (biçin)
درو كردن محصول، هنگام چيدن و درو كردن، فصل درو
BİCAQ : Az Turkish Farsi
: گوشه، زاويه، محل بريدگي. (← بيچ، بيچاق و بوجاق)
BIÇAQ : Az Turkish Farsi
: كارد. (← بيچ، بيچاق)
BİÇİ : Az Turkish Farsi
: زن دايي، زن خالو. (فا)
BİD : Az Turkish Farsi
:
فعل امر از مصدر «بيدمك» (روييدن)
ريشه، بن، اصالت خانوادگي. (← بيت2) بيديگار (bidigar)
التماس، خواهش زياد. (در اين نوع خواهش، معمولاً به روح گذشتگان و بزرگان و اصالتهاي خانوادگي قسم ميدهند و التماس ميكنند.) بيديشكَن (bidişkәn)
مو بردگي استخوان. (← بيت2 ، بيتيشكن)
BİDAD : Az Turkish Farsi
:
ظلم، ستم.
مجازاً به معني كار خارق العاده، كار مهم و كم نظير
BİDİR-BİDİR : Az Turkish Farsi
: سوسو زدن، برق زدن، به شكل سراب ديده شدن
BİĞ : Az Turkish Farsi
: دندان نيش جانوراني چون گُراز و امثال آن. (در تركي آذري به معني سبيل)
BİK : Az Turkish Farsi
(1)
طرف محدّب قاب. (← جيك–بوك)
BİK : Az Turkish Farsi
(2)
بزرگ. بيك ائتمَك (bik etmәk)
بخشيدن مال، سخاوت به خرج دادن. بيكَل (bikәl) = بيكَل قرّي (bikәl qәrri)
پير فرتوت
BİK : Az Turkish Farsi
(3)
بُن مصدر «بيكمك» (برگشتن) (← بوک، بوکمَك)
BİL : Az Turkish Farsi
(1)
ريشة مصدر «بيلمَك» (دانستن). بيلديرمَك (bildirmәk)
فهماندن، حالي كردن.
آشكار كردن، برملا كردن راز.
معلوم كردن، خاطر نشان ساختن. بيلديريلمَك (bildirilmәk)
آگاهي داده شدن، اطّلاع داده شدن. بيلَر (bilәr) = بيلَن (bilәn)
آگاه، دانا. بيلمَز
نادان، نا آگاه. بيلمزليك (bilmәzlik) = بيلمزهكامليق (bilmәzәkamlıq)
ناداني، نا آگاهي. بيلمَك (bilmәk)
دانستن، فهميدن.
تصوّر كردن.
توانستن، قادر بودن.
آشنا بودن، بلد بودن.
ياد گرفتن، فهميدن. بيلي (bili)
علم و دانش. بيليت (bilit)
بليت، برگة اطّلاعيه، وسيلة آگاهي. (نوشتن اين كلمه به شكل «بليط» غلط است.) بيليجي (bilici)
آگاه، دانشمند.
پيشگو، پيش بيني كننده. بيليك (bilik)
علم، دانش، فهم و درك. بيلينديرمَك (bilindirmәk)
تفهيم كردن، فهماندن.
آشكار كردن، برملا ساختن. بيلينمَز (bilinmәz)
نا معلوم، مجهول. بيلينمَك (bilinmәk)
معلوم شدن، فهميده شدن، آشكار شدن
BİL : Az Turkish Farsi
(2)
جرقّه، درخشش، سوسو. (اين كلمه با «بيل1» بي ارتباط نيست؛ به اين دليل كه «فهميدن» در حقيقت «درخشش» ذهن است. ← بير، بورچ بيلچ، بولچ و بيلچ) بيل-بيل (bil-bil)
درخشش، سوسو. بيل-بيل ائدمك (bil-bil edmәk)
درخشيدن، سوسو زدن. بيلدير-بيلدير ائدمك (bildir-bildir edmәk) = بيلي-بيلي ائدمك (bili-bili edmәk)
درخشيدن، سوسو زدن. بيليچ–بيليچ (biliç-biliç)
سو سو، درخشش. بيليك (bilik)
سوسو، برق، درخشش. بيليك-بيليك (bilik-bilik)
سوسو، درخشش. آراليدان بيليك-بيليك ائدير. (از دور سوسو ميزند.) بيلينگه وورماق (bilingә vurmaq)
درخشيدن، برق زدن
BİLӘ : Az Turkish Farsi
: با هم، متّحد. (اصل كلمه از
«بير + له» (با هم) بوده است.) بيلهنه
متّحد، با هم. (← بير، بيرلمه)
BIL-BIL : Az Turkish Farsi
: درخشش. (← بولچ)
BİLÇ : Az Turkish Farsi
: برق، درخشش. (← بيل2) بيلچيلهمك (bilçilәmәk)
جرقّه زدن
BILÇ : Az Turkish Farsi
: درخشش، برق. (← بير، بيرق، بولچ و بيرچ) بيلچ-بيلچ (bılç-bılç)
درخشش، سوسو
BİLCİK : Az Turkish Farsi
: محرّف «بلژيك» كه نام تفنگي است ساخت كشور بلژيك
BİLDİR : Az Turkish Farsi
: سال گذشته. (ريشة كلمه از
بير + ايل + دير = يك سال است.) بيلديركي (bildirki)
پارسالي، متعلّق به پارسال. بيلديرچين (bildirçin)
بلدرچين
BILDIR : Az Turkish Farsi
: سال گذشته، پارسال. (كلمه مركّب از
(بير + ايل + دير) = يك سال است.) بيلديرچين (bıldırçin)
بلدرچين، از پرندگان مهاجر. (به خاطر اين كه كه سالي يك بار ديده ميشود.)
BİLİ : Az Turkish Farsi
: دستبند، دستبندي كه بر مجرم بندند. (← بير، بيرليك)
كنة چسبنده، نوعي كنة حيواني كه در بدن بز ديده ميشود
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani