Azerbaijani
BILIÇ-BILIÇ : Az Turkish Farsi
سوسو، درخشش. (← بيرچ، بيلچ، بولچ، بورچ، بير)
BİLİK : Az Turkish Farsi
(1)
نام بوتهاي خاردار با گلهاي ارغواني كوچك كه به آن «بارْدْ لنگ» هم ميگويند
BİLİK : Az Turkish Farsi
(2)
محرّف بيرليك، به معني دستبندي كه هر دو دست مجرم را با هم يكي كرده، ببندند. (← بير، بيرليك)
BİLӘRZİK : Az Turkish Farsi
: دستبند، حلقهاي كه در دست يا پا كنند. (← بير، بيري)
BİLXMӘK : Az Turkish Farsi
: درخشيدن، جرقّه زدن. (← بيل2)
BİLYAN : Az Turkish Farsi
= بيليون (bilyun)
بليون، عدد معادل هزار ميليون
BİM : Az Turkish Farsi
:
زمين مقوّي، زميني كه علف و گياهان آنجا براي دام و دامداري بسيار مفيد و مؤثّر باشد.
سازگار، مناسب. بيملي (bimli)
پربار، مفيد و مؤثّر. بيمه (bimә)
بيمه، عمل مؤثّر و مفيد جهت رفاه و تأمين آينده
BİR : Az Turkish Farsi
:
يك، يكي.
مساوي، همسان.
متّحد، مشترك.
يك دفعه. بير باخير، بير گؤزونو ياتيردير. (يك بار نگاه ميكند و بار ديگر پلك چشمش را روي هم ميگذارد.)
قبل از فعل يا مصدر ميآيد و مفهوم تأكيد و بهتر انجام گرفتن كار را ميرساند. بير قاچماق ائتدي كي … (چنان دويد كه …) بير آرادا (bir arada)
با هم، يك جا، در يك جا. بير آز (bir az) = بير آزجا (bir azca)
كمي، اندكي. بير آزدان (bir azdan)
بعد از مدّت كمي. بير آياق (bir ayaq)
يك قدم.
لحظهاي. بير آياق بورا گل. (لحظهاي به اينجا بيا.) بير ال (bir әl)
يك دست، با يك دست، تنها.
يك بار، يك دور. بير اللي (bir әlli)
با يك دست، به تنهايي. بير اوْلماق (bir olmaq)
يكي شدن، متّحد شدن. بير اوْور (bir ovr) = بير اوْوروم (bir ovrum)
يك بار، يك دفعه. بير باش (bir baş)
يك سر، يك فكر.
يك تن، يك نفر.
يك بار، يك دفعه. بير به بير (bir bә bir)
يكي يكي، تك تك.
جدا جدا، متفرّق. بير-بير (bir-bir)
تك تك، يكي يكي، به نوبت.
يكديگر، همديگر. بير-بيرينه حؤرمت ائدينگ. (به همديگر احترام بگذاريد.) بير-بير آغزينا گئدمك (bir-bir ağzına gedmәk)
با هم بحث و مجادله كردن. بير-بيرچه (bir-birçә)
به اندازة هم، به طور مساوي. بير-بيردن اوْلماق (bir-birdәn olmaq)
از هم دلخور شدن، از همديگر ناراحت شدن و دور افتادن. بير-بيردن ائدمَك (bir-birdәn edmәk)
از هم تشخيص دادن، تمييز دادن.
دو به همزني كردن، بين دو نفر اختلاف انداختن. بير-بيره دايانماق (bir-birә dayanmaq)
به همديگر تكيه كردن، پشتيبان همديگر بودن.
در روبروي هم قرار گرفتن و با هم ستيزه و دعوا كردن. بير پارا (bir para)
بعضي، برخي، گروهي. بير پـوللوك ائدمك (bir püllük edmәk)
يك سكّه كردن، بي ارزش كردن. بير تاي (bir tay)
يك لنگه، يك طرف. بير تهر (bir tәhr)
يك جور، يك نوع.
به نحوي، به گونهاي. بيرجه (bircә)
يكي، فقط يكي. بير داهـی (bir dahı)
يكي ديگر، ديگري.
يك بار ديگر. بير داهيسـی گون (bir dahısı gün) = بير دسّي گون (bir dәssi gün)
فرداي پس فردا، سه روز ديگر. بيردَن (birdәn)
ناگهان، غفلتاً.
گاهي، هر از گاهي. بيردن بير (birdәn bir)
بعضي اوقات، هر از گاهي. بير دنه (bir dәnә)
يك عدد، يك دانه.
يگانه، تك، بي همتا. بير قولاق (bir qulaq)
كمي، اندكي. بير قولاق چؤرهك. (قطعه ناني به اندازة يك لالة گوش) بيرلَشمَك (birlәşmәk)
با هم متّحد شدن، يكي شدن.
ايجاد ارتباط و علاقه نمودن. بيرلمه (birlәmә)
طنابي كه از يك رشته بند بافته شده باشد.
متّحد، با هم. بيرليك (birlik)
يكي بودن، اتّحاد.
بيليك، دستبندي كه هر دو دست مجرم را يكي كرده ببندند.
وحدانيّت، يگانگي. بير نفَسه (bir nәfәsә)
به يك نفس، لاجرعه. بير نئچّه (bir neççә)
تعدادي، چند تايي. بير وقّه (bir vәqqә)
يك وقّه، نصف چارك.
نام آهنگي از موسيقي قشقايي كه در ايل ايمور (فارسيمدان) مرسوم است. بير هَنه (bir hәnә)
يك نفس، يك جرعه. بير هنهده (bir hәnәdә)
به يك نفس، لاجرعه. بير هوْرْتْلى (bir hortlı)
يك باره، به يك بار. بير هوْور (bir hovr) = بير هوْوروم (bir hovrum)
يك بار، يك دفعه. بيري (biri)
يكي از آنها.
يكي، يك فرد.
گروهي، عدّهاي.
دست بندي كه هر دو دست مجرم را يكي كرده، ببندند.
ديگـر، ديگـري، آن ديگـر. بير يان (bir yan)
يك طرف، يك سو.
نصفهاي از چيزي. بير يانا (bir yana)
به يك سو، به يك طرف. بير يانلى (bir yanlı)
يك نفره، به تنهايي. بير يانليق (bir yanlıq)
يك طرفي، يك سويي.
راه اندازي كار. بير يانليق ائدمك (bir yanlıq edmәk)
تكليف را روشن كردن، كاري را راه انداختن، مسألهاي را خاتمه دادن. بيريسي (birisi)
يكي، يكي از آنها.
يك نفر، كسي. بيريشليك (birişlik)
برشتوك، غذايي مركّب از آرد، روغن و داروهاي گياهي كه همه را با هم مخلوط كرده به زن زائو دهند. بيريكمَك (birikmәk)
متّحد شدن، يكي شدن.
روي هم انباشته شدن، گرد شدن. بيري گون (biri gün)
روز ديگـر، پس فردا. بيريليان (birilyan)
برليان، درّ يكتا، الماس تراشيده. بيريم (birim)
اوّلي. بيريم–بيريم (birim-birim) = بيرين–بيرين (birin-birin)
تك تك، يكايك، دانه دانه. بيريمكي (birimki)
اوّلين. بيريندَن اوْلماق (birindәn olmaq)
از كسي دلخور و ناراحت شدن.
از كسي متولّد شدن. بير يوْل (bir yol) = بير يوْلا (bir yola)
يك راه، يك روش.
يك بار، يك دفعه. بير يئرده (bir yerdә)
در يك جا، يك جايي.
در يك بار، يكجا، با هم
BIR : Az Turkish Farsi
= بيرّ (bırr)
روشن، درخشان.
زل زدن در چشم ديگري. بيرّ اوْلماق (bırr olmaq)
روشن شدن، درخشيدن.
زل زدن در چشم كسي، خيره شدن. بيرّ اوْلموش گؤزوم ايچينه. (زل زده و به من نگاه ميكند.) بير–بير (bır-bır)
زل زدن در چشم كسي، بر بر نگاه كردن. بيرّيلاماق (bırrılamaq): برق زدن، سوسو زدن، درخشيدن. بيرّيلْتْماق (bırrıltmaq)
روشن كردن.
چشم غرنبه دادن. بيرّيلماق (bırrılmaq)
برق زدن، درخشيدن.
زل زل نگاه كردن
BIRÇ : Az Turkish Farsi
: برق، درخشش. (← بير) ييرْچ-بيرْچ (bırç-bırç)
سو سو، درخشش. بيرْچ وورماق (bırç vurmaq) = بيرچيلاماق (bırçılamaq)
برق زدن، درخشيدن
BİRÇӘK : Az Turkish Farsi
: زلف، اختصاصا ًموي قسمت جلو سر خانمها. (اصل كلمه «بيچك» از مصدر بيچمك (قيچي كردن و بريدن) است؛ به اعتبار قيچي شدن موي سر. ← بورچك) بيرچكلهمك (birçәklәmә)
زلف كسي را گرفتن، در هنگام دعوا موي سر طرف مقابل را گرفتن و كشيدن
BİRİNC : Az Turkish Farsi
: برنج. بيرينجي (birinci)
به رنگ برنج زرد، گوسفندي كه رنگش زرد متمايل به قهوهاي باشد
BİRİZ : Az Turkish Farsi
: به سرعت، تند و سريع
BİRMAQ : Az Turkish Farsi
: انگشت. (شش)
BİRNOV : Az Turkish Farsi
: برنو، نوعي از انواع تفنگهاي گلوله زني
BIRQ : Az Turkish Farsi
: درخشش، برق. (← بير، بيرچ و بارخ) بـيرقماك (bırqmak) = بيرق وورماك (bırq vurmak)
درخشيدن، برق زدن
BİRYAN : Az Turkish Farsi
:
بريان، لخت.
برشته، كباب
BİŞ : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «بيشمَك» (پختن) (← بوش) بيشمَك (bişmәk)
پختن، طبخ شدن.
عرق سوز شدن، سوخته شدن. بيشميش (bişmiş)
پخته شده. بيشيرمَك (bişirmәk)
پختن، طبخ كردن. بيشيريتديرمَك (bişiritdirmәk) = بيشيرتْمَك (bişirtmәk)
پزاندن، به وسيلة ديگري پختن.
از گرما پخته شدن. بيشيريلمَك (bişirilmәk)
پخته شدن، طبخ شدن. بيشيريم (bişirim) = بيشيم (bişim)
پخت، طرز پخت.
مقدار غذايي كه در يك وعده پخته شود. بيشيلي (bişili)
پخته شده، طبخ شده
BİS-BÜTÜN : Az Turkish Farsi
: كامل، همه، همگي. (← بوس، بوس بـوتـون)
BİŞKӘNİ : Az Turkish Farsi
: تلفّظي از «بشكني» فارسي است؛ به معني كشك سفت و محكم كه قابل شكستن باشد
BISSAR : Az Turkish Farsi
= بيسّان (bıssan) = بيسّانـی (bıssanı) = بيسّانـی كس (bıssanı kәs)
فلان كس، فلاني
BİSÜTÜN : Az Turkish Farsi
:
كوه بلند و سر به فلك كشيده.
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي قشقايي. (اصل كلمه بغ «سوتون» (تر. قد) به معني ستون بزرگ است.)
BİT : Az Turkish Farsi
(2)
فعل امر از مصدر «بيتمَك» (روييدن) بيتديرمَك (bitdirmәk)
روياندن، رويانيدن.
التيام دادن، جوش دادن.
به انجام رساندن.
تصوّر كردن، فرض كردن، پنداشتن. سيز بو ايشي خوبا بيتديرينگ. (شما اين عمل را نيك تصوّر كنيد.) بيتكي (bitki) = بيتگي (bitgi)
گياه، روييدني. بيتمَز (bitmәz)
غير قابل ترميم.
غير قابل رشد.
بي پايان، بي نهايت. بيتمَك (bitmәk)
رشد كردن، روييدن.
ترميم و گرفتن استخوان شكسته، جوش خوردن استخوان، التيام يافتن زخم و شكستگي.
انجام گرفتن و تمام شدن كار. پولونگ گئدمَگينه باخما؛ ايشينگ بيتمَگينه باخ. (به خرج شدن پول توجّه مكن؛ به نحوة انجام كار دقّت كن.) بيتيراق (bitiraq)
گياه، علف.
نام گياهي كه پرچمهاي آن تبديل به خارهاي تيز ميگردد. بيتيرْتْمَك (bitirtmәk) = بيتيرمك (bitirmәk)
روياندن، رويانيدن.
التيام دادن، جوش دادن.
تمام كردن، به انجام رساندن. بيتيريلمَك (bitirilmәk)
رشد يافتن، روييدن.
جوش خوردن زخم، التيام يافتن.
تمام شدن، انجام يافتن. بيتيش (bitiş)
نحوة ترميم يافتن و جوش خوردن. بيتيشديرمك (bitişdirmәk)
به هم جوش دادن، هم آوردن.
به انجام رساندن، تمام كردن. بيتيشكن (bitişkәn)
تَرَك استخوان، مو بردگي استخوان.
جوش خورده، پيوند خورده. بيتيشمَك (bitişmәk)
جوش خوردن، پيوند شدن. بيتيشيك (bitişik) = بيتيك (bitik)
متّصل، پيوند خورده، جوش خورده.
محلّ اتّصال.
گياه، روييدني. بيتيم (bitim)
نحوة جوش خوردن استخوان.
رويش، روييدن.
آخر كار، پايان كار، انتها. بيتين (bitin)
آنچه به طور كامل وجود دارد، تمام و كامل
BİT : Az Turkish Farsi
(1)
شپش. بيت آغاجى (bit ağacı)
درخت استبرق. بيتاميق
بيماري تيفوس كه از شپش ايجاد ميگردد. بيت بوتّاسى (bit buttası) = بيت دارمانى (bit darmanı)
نوعي بوتة سمّي كه از پودر آن براي كشتن شپش و حشرات موذي استفاده ميشد. بيت داراغى (bit darağı)
نوعي شانة چوبي. بيت سيركهسي (bit sirkәsi)
تخم شپش، شپش كوچك. بيتلهمك (bitlәmәk)
شپش را از لباس يا بدن كسي جدا و پاك كردن. بيتلي (bitli) = بيتيك (bitik)
شپش دار، شپشو
BİX : Az Turkish Farsi
:
ريشه و بُن.
صوتي است به مفهوم «گلويش را از ريشه ببُر.» بيخ بور (bix bur)
از بيخ بريدن، از ريشه بريدن
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani