Azerbaijani
BİXÇİ : Az Turkish Farsi
: ارّه، وسيلة بريدن. (← بيچ، بيچقي)
BİYABAN : Az Turkish Farsi
:
بيابان، بي آب و علف.
نام تيره يا طايفهاي از ايل عمله
BİYİ : Az Turkish Farsi
:
بي بي، عمّه.
عنوان احترام آميزي است براي بانوان. (← بؤي، بؤيو)
BİZ : Az Turkish Farsi
(2)
درفش، سوزن بزرگ كه با آن چيزهاي چرمي را ميدوزند.
مجازاً به هر چيز نوك تيز هم بيز ميگويند. بيز بورون (biz burun)
كسي كه نوك بينياش دراز باشد. بيز–بيز (biz-biz)
سيخكي، راست. قوْرخودان توکو بيز-بيز اوْلدو. (از ترس موي بدنش راست شد.) بيزدان (bizdan) = بيزليك (bizlik)
كيف كوچكي كه در آن درفش، سوزن و امثال آنها گذارند. بيزلهمك (bizlәmәk)
سقلمه زدن، سك زدن
BİZ : Az Turkish Farsi
(3)
فعل امر از مصدر «بيزمك» (چين دادن) (← بـوز) بيزمَك (bizmәk)
چين دادن، كرخ كردن.
از سرما منجمد شدن. بيزّيك (bizzik)
از سرما كرخ شده.
چين و چروك برداشته
BİZ : Az Turkish Farsi
(1)
ما، ضمير اوّل شخص جمع. بيزدَن (bizdәn)
از ما، از گروه ما.
از ما، از دست ما، از توان ما. بيزليك (bizlik)
مال ما، متعلّق به ما. بيزيمكي (bizimki)
مال ما، متعلّق به ما
BIZ : Az Turkish Farsi
: ما. (ضمير اوّل شخص جمع) (← بيز1)
BİZAĞI : Az Turkish Farsi
: گوساله. بيزاغى بورنو (bizağı burnu)
عقرب
BİZOV : Az Turkish Farsi
: گوساله
BİZZİK : Az Turkish Farsi
: بچّة شيطان، لوس و ننر
BӘK : Az Turkish Farsi
: بيگ، بزرگ. بكيش (bəkiş)
نام طايفه اي از تركان افشار بوده كه امروزه جزء ايل ممسني به شمار مي رود. بكّييان (bәkkiyan)
نام روستايي از بلوك كامفيروز كه به معني جايگاه بيگها و بزرگان است
BӘKӘM : Az Turkish Farsi
= بلكه (bәlkә)
بلكه، شايد، به هر حال. بلكه-بلكه ائدمَك (bәlkә-bәlkә edmәk)
به تأخير انداختن كار
BӘKӘM : Az Turkish Farsi
= بكه (bәkәm)
بلكه، شايد، به هر حال
BӘKRAYI : Az Turkish Farsi
= بكّيرهيي (bәkkirәyi)
بكروي، نوعي از انواع مركّبات كه از نارنگي كوچكتر و كمي تلخ مزه است
BӘL : Az Turkish Farsi
:
نوعي ظرف توبره مانند و طويل كه از برگ نخل درست ميشود و معمولاً در آن خرما، تنباكو و … ميگذارند؛ اين كلمه در اصل با «بال2» (بالا، بلند، دراز) هم معني و همريشه است و به معاني بالا، بلند، بزرگ و … است.
بالا آمده و ظاهر شده، آشكار، روشن و علني. (به تنهايي كاربرد ندارد.) (← بال2) بلا (bәla)
بلا، آنچه از بالا و آسمان نازل شود. بلَد (bәlәd)
بلد، آشنا. بلدچي (bәlәdçi)
بلد چي، راهنما، آشنا به جايگاه مورد نظر. بلدچيليك (bәlәdçilik)
بلد چيگري، آشنايي كامل داشتن. بلديرمك (bәldirmәk)
آشكار كردن، عيان كردن، بيان كردن. بلَرْتْمَك (bәlәrtmәk)
چشم را بيشتر روشن و باز كردن، چشم غرنبه كردن، چشم را براي تهديد ديگران بيش از حدّ معمول باز كردن. بلْگ (bәlg)
برگ، برگ درخت.
ورق، ورق كاغذ.
سند، مدرك. بلگه (bәlgә)
ورق كاغذ.
برگه، سند و مدرك. (← بل 2، بلگه)
قطعة كوچك، تكّه. بير بلگه چؤرهك وئر. (تكهاي نان بده.) بلگه (bәlgә)
سند، مدرك، نشان. (در تركي قديم «بلگو» به معني نشان و علامت بوده است.) (← بلگ، بلگه) بللَتديرمَك (bәllәtdirmәk) = بللَتمَك (bәllәtmәk)
مشخّص و تعيين كردن. بللَنمَك (bәllәnmәk)
مشخّص شدن، آشكار شدن.
تأثير گذاشته شدن، مؤثّر بودن. بلـْلهمَك (bәllәmәk)
مشخّص كردن، آشكار كردن، تعيين نمودن.
مواظبت كردن، مراقبت كردن.
شمردن، شمارش كردن. بلـْلي (bәlli)
آشكار، واضح، بديهي.
مشهور، نامي. بلـْلينمك (bәllinmәk)
به وضوح تأثير گذاشتن، مؤثّر بودن. بله (bәlә)
دراز، طويل و كم عرض.
بلا، آنچه از آسمان نازل شود. بله بيد (bәlә bid)
نوعي درخت از انواع بيدها.
گياهي با برگهاي بلند شبيه برگ بيد كه در كنار جويبارها ميرويد. (دره) بله دان (bәlә dan)
نوعي كيف بافتني كه در آن اشياي باريك و بلند مثل سيخ، تير نان پزي و … قرار دهند. بله-دِراز (bәlә deraz)
دراز، بلند، بلند قامت. بله دوم (bәlә dum)
دُم دراز، دم، دنبالچه.
بزغالة دم دراز و چاق. بله گؤوهن (bәlә gövәn)
نوعي از انواع گون. بلي (bәli)
بلي، درست است، روشن و واضح است. بليت (bәlit)
بلوط، درخت يا ميوة بلوط. (به اعتبار اين كه ميوة درخت بلوط دراز و طويل است.) بليك (bәlik) = بليگ بور (bәlig bur) = بليك بيچاق (bәlik bıçaq)
بلك بر، كارد بلند و بزرگ
BӘLӘ : Az Turkish Farsi
(2)
ضمير مشترك (خود، خويشتن) كه به تنهايي رايج نيست؛ امّا به صورتهاي
بلهمه (به خودم، برايم)، بلهنْگه (به خودت، برايت)، بلهسينه (به خودش، برايش) و … معمول است. (← بئله2)
BӘLӘ : Az Turkish Farsi
(1)
نيمه، نصفه. بله بولغور (bәlә bulğur) = بله بويورْت (bәlә buyurt)
نيمه تمام جويدن و تند تند خوردن غذا.
كلمه را نيمه تمام ادا كردن، تند تند حرف زدن.
كاري را نيمه تمام و بدون دقّت انجام دادن. بله بوْوجار (bәlә bovcar)
كار نيمه تمام. بله روْواج (bәlә rovac)
نيمه رواج، كار نيمه تمام. بله وارّی (bәlә varrı) = بله واريس (bәlә varıs)
عجيبب، برعكس
BӘLӘ : Az Turkish Farsi
(3)
محرّف «بلا» عربي كه به معني «بدون» است و به تنهايي معمول نيست؛ امّا با بعضي از كلمات تركيب شده و مرسوم گشته است. مانند
بله تش (bәlә tәş)
مخفّف بلا تشبيه، بدون تشبيه. (اين اصطلاح زماني بيان ميشود كه چيزي را بخواهند به مقدّسات تشبيه كنند.) بله نِسبت (bәlә nesbәt)
بلا نسبت، بدون نسبت دادن. بله وارِث (bәlә vares)
بدون وارث
BӘLBӘŞUR : Az Turkish Farsi
= بلبَشه (bәlbәşә)
بلبشو، آشوب، هرج و مرج
BӘLĞӘM : Az Turkish Farsi
:
ازدحام، جمع و انبوه.
بلغم، خلط سينه. بلغَمه (bәlğәmә)
ازدحام جمعيّت
BӘLĞӘR : Az Turkish Farsi
: ازدحام، انبوه جمعيّت
BӘLUC : Az Turkish Farsi
:
بلوچ، مردم و منطقة بلوچستان.
نام تيرهاي از طايفة كلبيلي فارسيمدان
BӘM-BӘYAZ : Az Turkish Farsi
: كاملاً خشك. (اغلب به لاشة گوشت قصّابي گفته ميشود.)
BӘN : Az Turkish Farsi
: درخت يا ميوة بن (پستة كوهي)
BӘN BORUĞU : Az Turkish Farsi
: نوعي بادام كوهي. بن سقّيزی (bәn sәqqızı)
سقّز، شيرة بن. بنليك (bәnlik)
جايي كه در آن درخت بن فراوان باشد. بن دلَن (bәn dәlәn)
داركوب. بن كلهشهسي (bәn kәlәşәsi)
ميوة درخت بن. بنه
درخت بن.
ميوة درخت بن. بنهچه (bәnәçә) = بنهشه (bәnәşә) = بنيشكه (bәnişkә)
ميوة چاتلانقوش. بنييوْو (bәniyov)
بن آبي، درختي شبيه بن كه در كنار رودخانهها ميرويد
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani