Azerbaijani
BOY : Az Turkish Farsi
(2)
شنبليله، شمليز، گياهي علفي و يك ساله كه دانههاي زرد رنگ آن بوي قوي و طعم تلخ و معطّر دارد.
گويا در قديم نام گياهي بوده كه در رنگرزي به كار ميرفته است. بوْيا (boya)
فعل امر از مصدر «بوْياماق» (رنگ كردن)
رنگ. بوْياتماق (boyatmaq)
رنگ كردن. بوْياديلماق (boyadılmaq)
رنگ شدن. بوْيارتماق (boyartmaq)
رنگ كردن. بوْيارماق (boyarmaq)
رنگ كردن، رنگين كردن.
رنگين شدن، رنگ شدن. بوْياتچى (boyatçı) = بوْياچى (boyaçı)
رنگ آميز، رنگ كار. بوْياق (boyaq)
گياه روناس كه در رنگآميزي به كار ميرفته.
رنگ. بوْيالماق (boyalmaq)
رنگ شدن، رنگين شدن. بوْيالى (boyalı)
رنگ شده، رنگين. بوْياماق (boyamaq)
رنگ كردن. بوْيانماق (boyanmaq)
رنگ شدن. بوْيلو (boylu)
رنگين، ملوّن
BÖY : Az Turkish Farsi
: بگ، بيگ، بزرگ. بؤيجـوك (böycük)
در اصل به معني آنچه ظاهراً بزرگ ولي حقيقتاً كوچك و ريز باشد؛ كه در اصطلاح به حشرة قاب بال گفته ميشود. (بؤي (بزرگ) + جوک (كوچك) = بؤيجوک) بؤيو (böyü)
بزرگ.
خانم بزرگ، عنوان احترام آميزي است جهت بانوان كه به «بييي» تبديل شده است.
عمّه، خواهر پدر. بؤيوتمَك (böyütmәk)
بزرگ كردن، تربيت كردن، پرورش دادن. بؤيوك (böyük)
بزرگ، ارشد، رئيس و سرپرست.
گنده و بزرگ، درشت اندام.
گشاد، فراخ. بؤيوكچهليك (böyükçәlik)
حقّ رياست، حقّ بزرگي، پول يا مالي كه رهبر گروه براي خود بردارد. بؤيوكرَگ (böyükrәg)
بزرگتر، مسن تر.
بزرگتر، پر حجم تر، سنگين تر. بؤيوكلوك (böyüklük)
بزرگي، سروري، حشمت.
بزرگي، درشت اندامي.
فراخي، گشادي
BÖYLӘ : Az Turkish Farsi
: گروه، قسمت، دسته. (← بؤل1، بؤلگه.) بؤيلهمك (böylәmәk) = بؤيلهلهمك (böylәlәmәk)
تقسيم كردن، قسمت كردن
BOYN : Az Turkish Farsi
:
گردن.
دستة كارد و امثال آن. (← بوْي1، بوْيون) بوْينا آلماق (boyna almaq) = بوْين اوْلماق (boyn olmaq)
به گردن گرفتن، به عهده گرفتن.
اعتراف كردن به جرم خود. بوْيناق (boynaq)
گردنه.
مخفّف «بوْينو آغ» به معني گردن سفيد و اصطلاحاً سگ گردن سفيد و نيز نام بعضي از سگها را هم بوْيناق ميگذارند. بوْيناقلاماق (boynaqlamaq)
سرك كشيدن. بوْين باغى (boyn bağı)
گردن بند. بوْين قاشّيماق (boyn qaşşımaq)
به معني گردن خاراندن و كنايه از شرمنده شدن و خجالت كشيدن است. بوْينو اهيري (boynu әyri) = بوْينو بورّوق (boynu burruq)
گردن كج، سر افكنده و مطيع.
بيچاره، مظلوم و مغموم. بوْينوز (boynuz)
شاخ. بوْينو يوْغون (boynu yoğun)
گردن كلفت، قلدر. بوْينو يوْغونلوق (boynu yoğunluq)
گردن كلفتي
BÖYRӘK : Az Turkish Farsi
: قلوه، گُرده، كليه
BOYUXMAQ : Az Turkish Farsi
= بوْيوقماق (boyuqmaq)
يخ زدن، منجمد شدن.
دست پاچه شدن، حيران و سر گردان شدن. (ريشة كلمه از «بوز» و «بوْز2» (يخ و منجمد) ميباشد.)
BOZ : Az Turkish Farsi
(2)
تلفّظي از كلمة «بوز» (برف و يخ) بوْز داغ (boz dağ)
كوه برف آلود.
نام يكي از آهنگهاي موسيقي قشقايي. بوْز قوْوورما (boz qovurma)
نوعي غذا با گوشت پر چرب كه به محض خنك شدن چربي آن منجمد ميشود
BOZ : Az Turkish Farsi
(1)
رنگ خاكستري. بوْزارتماق (bozartmaq)
به رنگ خاكستري در آوردن، خاكستري كردن.
شرمگين و شرمنده كردن، خجالت دادن.
تف دادن، سرخ كردن در روغن. بوْزارماق (bozarmaq)
خاكستري شدن، به رنگ زمين تبديل شدن.
از دور به رنگ خاكستري ديده شدن.
كور شدن چشم بر اثر پيري يا بيماري چشم.
پريده شدن رنگ به خاطر ترس يا خجلت زدگي.
عصباني و خشمگين شدن.
رسيدن و رنگ انداختن ميوة درخت.
سرخ شدن در روغن. بوْز باش (boz baş)
سر جو گندمي، كسي كه موهاي سرش جو گندمي باشد. بوْز پاوس (boz palas)
از بافته هاي پشمي و ضخيم كه معمولاً خاكستري رنگ است. بوْز پوْران (boz poran)
زرد چهرة لاغر اندام، كسي كه به بيماري پرخوري يا تاوسمي مبتلا باشد. بوْز سريك (boz sәrik)
نوعي بافتني ساده كه از پشم نا مرغوب تهيّه شده باشد. بوْز قوم (boz qum) = بوْزغون (bozğun)
آب گل آلود، آب پر از شن و خاك.
پژمرده. (← پوْز1، پوْزغون) بوْز قورد (boz qurd)
گرگ خاكستري، مطابق يكي از افسانههاي قديمي زماني يك گرگ خاكستري رنگ اقوام ترك را از انقراض نجات داده است؛ شايد به همين خاطر است كه تركان قشقايي گرگ را الگوي شجاعت، تقدّس و راهنما ميدانند و پاي آن را از گهوارة كودكان ميآويزند. بوْز گؤز (boz göz)
بيمار، زرد گونه. بوْز گؤزهل (boz gözәl)
تيهو، پرندهاي كوچكتر از كبك. بوْز لچَّك (boz lәççәk)
نام پرندهاي به اندازة گنجشك و به رنگ خاكستري
BÖZ : Az Turkish Farsi
كرباس. (← بئز)
BOZOV : Az Turkish Farsi
: گوساله
BPRA : Az Turkish Farsi
: ضعف و ناتواني كه بر اثر گرسنگي يا سرماي شديد عارض شود. (اصل كلمه از ريشة «بور» (بريدن) است. ← بور) بوْرا كَسمَك (bora kәsmәk) = بوْرالاماق (boralamaq) = بوْرا وورماق (bora vurmaq)
بريدن و بي حال شدن به خاطر گرسنگي و ضعف.
دچار بوران و يخ بندان شدن. بوْراكـی (borakkı) = بوْرَكّي (borәkki)
ضعف و ناتواني بر اثر عدم تغذيه
BӘQ : Az Turkish Farsi
(1)
بزرگ، گشاده، چشم از حدقه بيرون آمده. (← بگ) بق گؤزلو (bәq gözlü) = گؤزو بق (gözü bәq)
گشاده چشم، هيز، نا پاك چشم
BӘQ : Az Turkish Farsi
(2)
نعره، ناله، فرياد. (← بغير، بانگ) بق-بق (bәq-bәq)
بع بع، صداي بز نر در حال مستي. بقّيلهمَك (bәqqilәmәk)
بع بع كردن بز نر.
سر و صدا كردن، فرياد كشيدن
BӘQQİYӘ : Az Turkish Farsi
: بخيه، دوخت
BӘR : Az Turkish Farsi
(2)
بر، كنار، نزديك.
نزديكي، مجاورت، مقاربت، عمل لقاح.
بر، ثمر، ميوه.
اثر، تأثير. (با كلمات بر (ثمر) فارسي و بار = وار (هست، وجود دارد) تركي همريشه و هم معني است.) بر افتوْو (bәr әftov)
بر آفتاب، رو به آفتاب، در مجاور نور آفتاب. (ريشة كلمه از (بر + افتوْو = اوْتوْو (آفتاب) درست شده است. ← اوْت، اوْتوْو). بر لوْو (bәr lov)
بر لب، حركتي كودكانه است؛ به اين ترتيب كه انگشت سبّابه را زير لب قرار داده، با تكان دادن لب به كمك انگشت صدايي شبيه صداي بز نر در ميآورند. بر لوْو وورماق (bәr lov vurmaq)
بر لب زدن و بق بق كردن. بره گلمك (bәrә gәlmәk)
بر آمدن حيوان، آمادگي آميزش جنسي در حيوانات. بر وئرمَك (bәr vermәk)
ثمر دادن، ميوه دادن.
تلقيح نمودن، وادار به جفتگيري كردن. بر يئمَك (bәr yemәk)
آبستن شدن، تلقيح شدن.
اثر منفي گذاشتن، دل آزرده شدن
BӘR : Az Turkish Farsi
(1)
محرّف «وار» (برو، دور شو.) (← وار و بار) برتينمَك (bәrtinmәk)
بري شدن، بيزاري جستن، متنفّر شدن.
بد بين شدن، مشكوك شدن. بري (bәri)
بري، مبرّا، به دور از. برين (bәrin)
بلند، بالا.
نوعي باز شكاري.
مايل، خواهان. برينمَك (bәrinmәk)
دوري جستن، كناره گيري كردن.
ملتجي شدن، پناه آوردن، به كسي رو آوردن
BӘRBİZ : Az Turkish Farsi
: نام گياهي با برگهاي نسبتاً پهن. (← مرمريش)
BӘRBӘR : Az Turkish Farsi
= بربر داشى (bәrbәr daşı)
سنگ آسياب دستي
BӘRDӘLӘ : Az Turkish Farsi
: كجاوه مانندي كه بر الاغ نهند و در داخل آن بار گذارند
BӘRDӘLAN : Az Turkish Farsi
: كجاوه. (← بردَله.)
BӘRİ : Az Turkish Farsi
:
اين طرف، اين سو.
جلو، جلو تر.
از آن وقت، از آن زمان. بري تاي (bәri tay)
اين طرف، لنگة اين طرفي. بريدَن (bәridәn)
از اين طرف. بريدهكي (bәridәki) = بريدهيي (bәridәyi) = بريكي (bәriki)
اين طرفي، جلوي
ӘBRİK : Az Turkish Farsi
:
پوسيده، چروكيده، فرسوده.
پژمرده، پلاسيده. (← اپره و اپريك)
BӘRK : Az Turkish Farsi
: سفت، خشك، جاي سفت و محكم، گِل يا خمير خشك. بركيتمَك (bәrkitmәk)
سفت كردن، محكم كردن. بركيمَك (bәrkimәk) = بركينمك (bәrkinmәk)
سفت شدن، محكم شدن
BӘRӘK : Az Turkish Farsi
= بره (bәrәk)
كمين، كمينگاه. برهك وئرمَك (bәrәk vermәk)
مناسب بودن زمان و مكان كمينگاه.
پذيرا شدن، پذيرفتن. برهگه گئدمك (bәrәgә gedmәk) = برهيه گئدمك (bәrәyә gedmәk)
كمين كردن، در كمين نشستن
BӘRӘKӘT : Az Turkish Farsi
: (ع)
بركت، فراواني.
فايده، سود. برَكَتسيز (bәrәkәtsiz)
بي خير و بركت، كم بركت. برَكَتلي (bәrәkәtli)
مفيد، با بركت، پر خير
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani