Azerbaijani
GOR : Az Turkish Farsi
:
گور، قبر، مزار.
محل و جايگاه. گوْر اشَن (gor әşәn)
گور كن، سمور. گوْر به گوْر (gor bә gor)
گور به گور، منفور، ملعون. گوْر به گوْرلوق (gor bә gorluq)
گور به گوري، نفرين، توهين كردن به خاطر ننگ و رسوايي. گوْر قازان (gor qazan) = گوْركَن (gor kәn)
قبر كن، آنكه قبر ميكند.
گور كن، سمور. گوْرلاماق (gorlamaq)
دفن كردن، در زير زمين پنهان كردن. گوْرو (goru)
محل ذخيرة گندم و حبوبات.
گودالي كه در آن زغال تهيّه كنند. گوْروْو (gorov)
گوراب، محل جمع شدن آب باران، بركه، استخر
GÖR : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «گؤرمك» (ديدن) گؤرچَك (görçәk)
راست، حرف راست، آنچه با چشم ديده شود. (قره قانلو) گؤرچكلهنيم (görçәklәnim) = گؤرچكلين (görçәklin)
به راستي، به درستي. گؤرسَتديرمك (görsәtdirmәk)
نشان دادن، ارائه دادن. گؤرسَتمك (görsәtmәk) = گؤرسدمك (görsәdmәk)
نشان دادن، در معرض ديد قرار دادن. (ريشة كلمه از «گؤز» (چشم) و در اصل «گؤزترمك» يا «گؤسترمك» هم هست.) گؤرسدمه (görsәdmә)
ديدني، عجيب و غريب. گؤرسَدَن (görsәdәn)
نشان دهنده.
راهنما، راهبر. گـؤرسهديلمك (görsәdilmәk)
نشان داده شدن. گؤركَم (görkәm)
ديد، جلوه، منظره. گؤركَملي (görkәmli)
قابل توجّه، ديدني، مهم و مشهور. گؤرگو (görgü)
ديدني و عجيب و غريب.
بلا و مصيبت، حادثه و واقعه.
مرغوا، طلب حادثة ناگوار. گؤرگولـو (görgülü)
آدم عجيب و غريب كه كارهاي خارقالعاده انجام دهد.
آنكه حوادث گوناگون ديده باشد.
آنكه مرغوا زند. گؤرمز (görmәz)
نخواهد ديد.
نابينا، كور. گؤرمك (görmәk)
ديدن، مشاهده كردن.
نگاه كردن، نگريستن.
انجام دادن، عمل كردن.
احساس كردن، متوجّه شدن. گؤرمكليك (görmәklik)
عيادت، ديدني، ديد و بازديد. گؤرمه (görmә)
عمل ديدن.
هديه، سوغات، ارمغان ديدني. گؤرمه-گوروش (görmә- görüş)
ديد و باز ديد، روبوسي كردن در هنگام ديدار. گؤرمهلي (görmәli)
ديدني، قابل ديدن. گؤرمهميش (görmәmiş)
نديده، آدمِ نديد بديد. گؤرمـو (görmü)
خواهر شوهر. (به خاطر ديدارهاي متوالي عروس و خواهر شوهر) گؤرمـوش-گـؤتورمـوش (görmüş-götürmüş)
آنكه بسيار چيزها ديده و تجربه كرده، با تجربه و كاردان. گؤره (görә)
با توجّه به، در مقايسه با. گؤرهجك (görәcәk)
بينا، بيننده. گؤرهجك گؤز يوْخو كي بيريني گؤره. (چشم ديدن ديگران را ندارد.)
بايد ديد. گؤرهر گؤز (görәr göz) = گؤرهن گؤز (görәn göz)
چشم بينا، چشم ديدن. گؤرهمز (görәmәz) = گؤرهمز گؤز (görәmәz göz)
چشمِ كوتاه بين، تنگ نظر، آنكه چشم ديدن چيزي يا كسي را ندارد. گؤرهمزليك (görәmәzlik)
تنگ نظري، چشم ديدن كسي را نداشتن. گؤرهن (görәn)
بيننده، بينا.
انجام دهنده. گوروتدورمك (görütdürmәk)
آشكار كردن، نماياندن، خود را نشان دادن. گوروش (görüş)
ديد، نظر، عقيده.
ديدار، ديدني. گوروشدورمك (görüşdürmәk)
ملاقات دادن، وادار به ملاقات و رو بوسي نمودن. گوروشمك (görüşmәk)
همديگر را ديدن، با هم ديدار كردن.
رو بوسي كردن، در زمان ملاقات همديگر را بوسيدن. گؤروکم (görükәm)
افق كوه، ديدگاه، محل نگاه. گؤروکمك (görükmәk)
ديده شدن.
تسلّط و برتري خود را نماياندن، تهديد كردن، چشم غرنبه نشان دادن. گؤروکملي (görükәmli)
قابل ديدن، زيبا و خوش اندام. گؤروکمهلي (görükmәli)
خود را آشكار كردني، قابل آشكار شدن. گؤروکن (görükәn)
آشكار، آنچه ديده ميشود. گورولمك (görülmәk)
ديده شدن. (← گورونمك) گورولـو (görülü)
ديده شده، آشكار شده.
آشكارا و علني.
انجام گرفته شده. گوروم (görüm)
نحوة ديدن.
منظره، زيبايي، جمال. باخيم-گورومـو خوب دير. (جمال و زيبائيش جالب است.)
خواهر شوهر. (فا) گورون (görün)
خودت را نشان بده. گورونتـو (görüntü)
محل آشكار شدن، ديدگاه، افق. گوروندورمك (göründürmәk)
نشان دادن، خود را نشان دادن.
عملي كردن و به منصة ظهور رساندن. گورونمَز (görünmәz)
نديدني، مخفيگاه، جاي پنهاني. گورونمك (görünmәk)
ديده شدن.
آشكار و علني شدن.
تهديد كردن، قدرت خود را نشان دادن.
انجام گرفتن. گورونمه (görünmә)
مخفيگاه، جاي پنهان.
ديدگاه، منظر.
رؤيت، ديدني
GORA MAS : Az Turkish Farsi
: نوعي از لبنيات كه از تركيب شير با دوغ يا شير با ماست و يا با چؤكهليك (كشك تر) درست ميشود
GÖRӘK : Az Turkish Farsi
: بايد، بايستي. (← گرهك) گؤرهك دگيل (görәk dәgil) = گؤرهك دهييل (görәk dәyil)
نبايد، نبايستي
GÖRӘLMӘK : Az Turkish Farsi
: به پشت خوابيدن حيوان بگونهاي كه نتواند برخيزد. (فا) (← گؤل2، گؤلَرمك)
GÖRS : Az Turkish Farsi
: پشت، پشت سر. (قنقري خلج)
GORU : Az Turkish Farsi
= گوْورو (govru)
گبري، زردشتي
GOŞ : Az Turkish Farsi
: گوشه، كناره. (← قوْش) گوْشا (goşa)
گوشه، كناره.
چوب قلّابي شكل و گوشه دار كه در كنارههاي چادر دوخته ميشود و طناب چادر به آن وصل ميگردد. گوْشا-پسهله (goşa-pәsәlә)
گوشه و كنار، نهاني، مخفيگاه. گوْشا وورماق (goşa vurmaq)
گوشه زدن، به كنايه سخن گفتن. گوْشَك (goşәk)
ملاذي. گوْشَك دوشمك (goşәk düşmәk)
افتادن ملاذي، كج شدن ملاذي در حلق كه باعث گلو درد شود
GÖT : Az Turkish Farsi
:
مقعد، نشيمنگاه. (در تركي قديم كلمة «كؤت» (عقب و پشت سر) است.)
مجازاً به معني صبر، مقاومت، جرأت و جسارت.
ته و انتهاي چيزهايي مثل تبر، ديگ، تاس و…
ريشه، بن، ته.
منفذ، سوراخ سوزن و امثال آن. …گـؤت ائدمك (…göt)
عمل لواط انجام دادن.
صبر و تحمّل به خرج دادن، مقاومت كردن. …گـؤت-بوْين اوْلماق (…göt-boyn olmaq)
وارونه شدن، با سر به زمين خوردن، افتادن و غلت خوردن. …گـؤتگَن (…götgәn)
فاعل در عمل لواط. گـؤتـوإ چؤپلـو (…götü çöplü)
ميوة گيلاس، آلبالو و بعضي مواقع به مويز هم گفته ميشود.
گـؤتوش (.götüş)
امرد، مفعول، مخنّث.
فاحشه. گؤت-و-گؤبك توتماق (.göt-o-göbәk tutmaq)
گرفتن ناف و مقعد كودك براي معالجه و مداوا.
اشكالات كار را رفع كردن، كارهاي جزئي را انجام دادن. …گؤتـوگئنگ (.götü geng)
تنبل، تن پرور. گـؤتهلك (götәlәk)
لگد پراني، جفتك. گـؤتهلكلَنمك (götәlәklәnmәk)
شروع به لگد پراني كردن، جفتك انداختن
GÖTÜR : Az Turkish Farsi
: بردار، بلند كن. گـؤتورلَنمك (götürlәnmәk)
از كوره در رفتن، عصباني شدن.
به هيجان آمدن. گـؤتورمَز (götürmәz)
آنكه از خود صبر و تحمّل نشان ندهد، نپذيرنده. گـؤتورمك (götürmәk)
بلند كردن.
پذيرفتن، قبول كردن.
صبر كردن، تحمّل به خرج دادن.
فرض كردن، تصوّر كردن، پنداشتن. شوخلوغا گـؤتورمه. (شوخي مپندار.)
فرا گرفتن، محاصره كردن. سو واری يئري گـؤتورمـوش. (آب همه جا را فرا گرفته.) گـؤتورمهلي (götürmәli)
برداشتني، بلند كردني. گـؤتورلإلمك (götürülmәk)
برداشته شدن.
عصباني شدن. گـؤتوروم (götürüm)
صبر، مقاومت.
برداشت، عمل برداشت محصول. گـؤتوروملـو (götürümlü)
صبور، پر حوصله
GOV : Az Turkish Farsi
:
گاو.
درشت، بزرگ.
زياد، فراوان. (← گاب) گوْوا (gova)
استخوان بزرگ كه از دو ناحية بغل آدمي ديده شود، استخوان لگن، لگنچه. گوْوان (govan)
نوعي لباس بلند زنانه. گوْوان داشا وورماق (govan daşa vurmaq)
بيهوده تلاش كردن، راه بيهوده رفتن و حرف اضافي زدن.گوْو باز (gov baz)
گاو باز، طبقهاي از مردم كه گاو باز بودند و معمولاً از طبقات پايين جامعه به شمار ميرفتند. گوْوبان (govban)
گاوبان، نگهبان گاوها و گوسالهها. گوْو به گوْو (gov bә gov)
معاملة كالا به كالا، معاملة پا يا پاي.
معاملة دو دختر به گونهاي كه دو نفر مرد خواهران همديگر را به زني بگيرند. گوْو پله (gov pәlә)
مگس گاوي. گوْو پينه (gov pinә)
پودنة گاوي، نام گياهي با گلهاي زرد كه مصرف دامي دارد. گوْو ترّه (gov tәrrә) = گوْو ترّهك (gov tәrrәk) = گوْو تيرّه (gov tırrә)
دانههاي درشت كه بر پوست بدن ظاهر شود، تاول. گوْو جار (gov car)
اتّحاد همگي. گوْو جارلاماق (gov carlamaq)
همه با هم كار كردن.
چنگ انداختن، پنجه افكندن. گوْو چال (gov çal)
گاو چال، گاو پيسه.
گاو چاه، چاه بزرگ و عميق.
مجازاً به معني كسي كه با همه سر و كار دارد. گوْو دوش (gov duş)
گاو دوش، باديه، ظرفي كه شير گاو را در آن دوشند. گوْو ران (gov ran)
چوب دستي ستبر و ضخيم. گولآ زابان گولو (gov zaban gülü)
گل گاو زبان. گوْو زور (gov zur)
گاو زور، آنكه زور زياد دارد.
چوبي كه دو نفر در هنگام زور آزمايي با دستان خود به آن بچسبند و به دو طرف بكشند.
زور زياد، زور فراوان. گوْو زور وورماق (gov zur vurmaq)
زياد زور زدن. گوْو كال (gov kal)
گاو كار، آنچه به وسيلة گاو كاشته ميشود، زراعت، محصول زراعي. گوْو گاپ پا (gov gap pa) = گوْو گپّه (gov gәppә)
آنكه پاهاي درشت و گنده دارد. گوْو گور (gov gur)
گاو گور، كانال بزرگ، كانال يا سنگر خاكي زير زميني. گوْو گوش (gov guş)
گاو گوش، نام نوعي گياه كه داراي برگهاي پهن و درشت است
ӘĞOV-BӘĞOV : Az Turkish Farsi
:
صداي اغو بغو، خنداندن كودك شير خواره به وسيلة انگشت گذاشتن بر لبهاي وي.
صدايي شبيه بز نر در آوردن
GOVD : Az Turkish Farsi
:
گود، جاي عميق.
زمين بكر، چراگاه و جايي كه قبلاً قاش گله بوده و معمولاً سبزتر از ساير جاها باشد.
جايگاه، سرزمين، ناحيه، محل. (← خوْوت و قوْود) گوْودا (govda)
جايگاه دل، مجازاً به معني صبر و حوصله. گوْودا يوْخو. (صبر و تحمّل ندارد.) گوْودال (govdal)
گودال، جاي گود
GÖVӘN : Az Turkish Farsi
(2)
فعل امر از مصدر «گؤوهنْمك» (دل خوش كردن، افتخار كردن) است. (اين مصدر در تركي قديم «كؤوهنمك» نوشته شده است.) گؤوهنديرمك (gövәndirmәk)
تشويق كردن، به افتخار و مباهات واداشتن، دل خوش كردن. گؤوهنْمَك (gövәnmәk)
افتخار كردن، دل خوش كردن، باليدن.
اطمينان داشتن
GÖVӘN : Az Turkish Farsi
(1)
گون، نام درختچه يا بوتهاي خاردار. (← گهو، گهوهن)
GÖY : Az Turkish Farsi
:
رنگ سبز.
آسمان.
رنگ آبي.
طرف بالا، بالاتر.
رنگ خاكستري.
كبود رنگ.
مجازاً به معني ميوة كال و نارس.
آشكار، علني. گؤي آلا (göy ala)
تركيب دو رنگ خاكستري وسفيد. گؤيا (göya) = گؤياه (göyah)
آنچه سبز شود، گياه. گؤي ارچين = گؤيَرچين (göy әrçin)
كبوتر، قاصد آسماني.
نام نژادي از اسبهاي ايلات قشقايي. گؤي امليك (göy әmlik) = گؤي اميك (göy әmik)
سبزي، سبزيجات، علف سبز كه از زمين آب ميمكد. گؤي اوْت (göy ot)
علف سبز، گياهان دارويي. گؤي اوْلماق (göy olmaq)
سر سبز شدن زمين، روييدن گياهان. گؤي بوغدا (göy buğda)
گندم سبز.
نوعي حلوا كه از گندم سبز، رازيانه، شكر، زردچوبه و … درست كنند. گؤي تاری (göy tarı)
پروردگار آسماني، باريتعالي. گؤيجه (göycә)
به رنگ سبز.
آبي رنگ.
زيبا، قشنگ.
نامي براي دختران. گؤيجهلي (göycәli)
نام طايفهاي از ايلات درهشوري و صفيخاني. گؤي جـولـلـو (göy cüllü)
آنكه جُل (لباس) خاكستري بر تن دارد. (قشقاييها با زبان رمز به نيروهاي انتظامي زمان رضا شاه پهلوي چنين عنواني داده بودند.) گؤي چاهى (göy çahı)
چاي سبز. گؤيچَك (göyçәk) = گؤيچه (göyçә)
زيبا، قشنگ. گؤي داغ (göy dağ)
كوه سبز.
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي. گؤيَرْتْلَمه (göyәrtlәmә)
دمل سبز رنگ، تاول سبز رنگي كه بر پوست بدن يا ناخن ايجاد شود. گؤيَرْتْمك (göyәrtmәk)
سبز كردن، رويانيدن. گؤيَرتي (göyәrti) = گؤيَرَنْتي (göyәrәnti)
سبزه، سبزي، گياه. گؤيَرمك (göyәrmәk)
سبز شدن، روييدن. گؤي زيره (göy zirә)
زيرة سبز، زيرة كبود رنگ. گؤي سقَّل (göy sәqqәl)
ريش سفيد، بزرگتر. گؤي-قره (göy-qәrә)
كبود رنگ، خاكستري متمايل به سياهي. (در مورد رنگ گوسفند به كار ميبرند.) گؤي قاشقا (göy qaşqa) = گؤي قشقه (göy qәşqә)
گوسفند كبود رنگ پيشاني سفيد. گؤي قورشاغـی (göy qurşağı)
رنگين كمان. گؤي قولاقلى (göy qulaqlı)
گوسفند خاكستري رنگ كه گوشهاي بلند داشته باشد. گؤي كرّي (göy kәrri)
گوسفند خاكستري رنگ كه گوشهايش خيلي كوچك باشد.
مجازاً به معني آسمان و فلك. گؤي كورّه (göy kurrә)
گوسفند خاكستري رنگ كه گوشهاي متوسّط داشته باشد.
آسمان، فلك.
پروردگار، خداوند. گؤي گوج (göy güc)
به زور، زور گويي علني و آشكار، دستوري كه گويي از آسمان نازل شده. گؤي گولگَز (göy gülgәz)
رنگ شفق، رنگ سرخ آسمان در صبحگاهان يا هنگام غروب. گؤيلـوك (göylük)
سبزي، سبز بودن. گؤي يالان (göy yalan)
دروغ آسماني، دروغ محض، دروغ آشكارا و علني
GÖYN : Az Turkish Farsi
: دل، احساسات درون، باطن
GÖYӘN : Az Turkish Farsi
: گَوَن، بوته يا درختچة خاردار. (← گهو، گهوهن)
GÖYN ALMAQ : Az Turkish Farsi
: دل كسي را به دست آوردن، رضايت طرف مقابل را فراهم كردن. گؤين اسمك (göyn әsmәk)
راغب شدن، متمايل گشتن، هوس كردن. گؤيناق (göynaq) = گؤينـو آغ (göynü ağ)
شادمان، خوشحال.
آدم صميمي و بي غلّ و غش. گؤين ايستهمك (göyn istәmәk)
دل خواستن، مايل و راغب شدن. گؤين باغلاماك (göyn bağlamak)
دل بر كسي بستن، مجذوب شدن، عاشق شدن. گؤينه گلمك (göynә gәlmәk)
احساس شدن، بر دل انسان برات شدن. گؤينـو آرّی (göynü arrı)
پاكدل، مخلص و بي ريا. گؤينـو قره (göynü qәrә)
سياه دل، بد باطن، بد نيّت
GÖYŞ : Az Turkish Farsi
نشخوار. (← گهو، گهوش)
GÖZ : Az Turkish Farsi
:
چشم، عضو بينايي.
چشمِ چشمه، قسمت ابتداي چشمه كه آب از آنجا فوران كند.
نظر، چشم زخم.
سوراخ، روزنه، ديدگاه. گؤز آتماق (göz atmaq)
چشمك انداختن، اشاره كردن.
انداختن چشم، ضربان نبض ماهيچههاي چشم. گؤز آخساماق (göz axsamaq)
چشم را كج كردن و زير چشمي نگاه كردن. گؤز آردی ائدمك (göz ardı edmәk)
چشم پوشي كردن. گؤز آغارْتْماق (göz ağartmaq) = گؤز آلارْتْماق (göz alartmaq)
چشم غرنبه، با خشم نگريستن. گؤز اوزمك (göz üzmәk)
چشم بريدن، نگاه نكردن.
فكر طمع و تجاوز را از سر بيرون كردن. گؤز اؤرْتْمَك (göz örtmәk)
چشم پوشي كردن، صرف نظر كردن. گؤز اؤرْتْمه (göz örtmә)
عمل چشم پوشي، اغماض.
غفلت، كوتاهي. گؤز اوغراماك (göz uğramak)
دچار چشم زخم شدن. گؤز اوْتونو آلماق (göz otunu almaq)
زهر چشم نشان دادن، تهديد كردن. گؤز اوْغورلاماك (göz oğurlamak)
غفلت كردن، غافل شدن و چشم را براي لحظهاي برگرداندن.
از غفلت ديگران استفاده كردن. گؤز اوْيناتماق (göz oynatmaq)
با چشم اشاره كردن، چشمك انداختن. گؤز ائدمك (göz edmәk)
نظر كردن، چشم زخم وارد كردن. گؤز ايسّينمك (göz issinmәk)
چند لحظهاي خوابيدن، چرت زدن. گؤز باسما (göz basma)
چشم پوشي، اغماض. گؤز ببگي (göz bәbәgi) = گؤز ببهيي (göz bәbәyi)
مردمك چشم. گؤز بيزديرمك (göz bizdirmәk)
زل زل نگاه كردن، با دقىت تمام نگاه كردن. گؤز بيزمك (göz bizmәk)
چشم دوختن، زل زل نگاه كردن. گؤز تلهسي (göz tәlәsi)
گوشة چشم. گؤز توتولماق (göz tutulmaq)
بسته شدن چشم، تيره شدن جلو چشم.
خيره شدن چشم در مقابل چيزهاي عجيب و غريب. گؤز تيكمك (göz tikmәk)
به چيزي چشم دوختن، زل زل نگاه كردن، نگاه تيز و عميق داشتن. گؤز تيكيلمك (göz tikilmәk)
روي هم گذاشته شدن چشم، نديدن.
با چشم به جايي خيره شدن. گؤز چالارماق (göz çalarmaq)
واژگون شدن و برگشتن چشم در زمان مرگ يا بيهوشي. گؤزچـو (gözçü)
نگهبان، پاسبان. گؤزدن آتماق (gözdәn atmaq)
از چشم مردم انداختن، خوار كردن. گؤزدن دوشمك (gözdәn düşmәk)
از چشم مردم افتادن، خوار و ذليل شدن. گؤزدن گلمك (gözdәn gәlmәk)
اصطلاحي است نفرين آميز به معني نمك گير شدن و انتقام پس دادن. آللاه ائده كي گؤزوندن گله. (خدا كند كه انتقامش را پس دهد.) گؤز سـوز (gözsüz)
كور، نابينا. گؤز سو ايچمك (göz su içmәk)
چشم آب خوردن، اصطلاحي است به مفهوم
انتظار داشتن، توقّع داشتن. گؤز قاباغى (göz qabağı) = گؤز قاپاغى (göz qapağı)
پلك چشم، فاصلة بين مژه و ابرو. گؤز قاچماق (göz qaçmaq)
حرص زدن، حريص شدن، طمع كردن. گؤز قاچيرْتْماق (göz qaçırtmaq)
چشم طمع به چيزي يا كسي داشتن. گؤز-قاش آتماق (göz-qaş atmaq)
چشمك انداختن، با چشم و ابرو اشاره كردن. گؤز قاماشماق (göz qamaşmaq)
براي لحظهاي ديدن.
خيره شدن، زل زل نگاه كردن. گؤز قرهتْمك (göz qәrәtmәk) = گؤز قرهرْتْمك (göz qәrәrtmәk)
چشم اميد داشتن، به اميد و انتظار كسي نشستن. گؤز قرهسي (göz qәrәsi)
مردمك چشم. گؤز-قولاقدا اوْلماق (göz-qulaqda olmaq)
چهار چشمي مواظب بودن، گوش به زنگ بودن. گؤز قوماشماق (göz qumaşmaq)
تماشايي شدن، بسيار جالب به نظر رسيدن. گؤز قيپماق (göz qıpmaq) = گؤز قيپيرْتْماق (göz qıpırtmaq) = گؤز قيرْپْماق (göz qırpaq)
چشم را به خاطر تابش نور بر هم زدن.
با چشم و ابرو اشاره كردن.
نا ديده گرفتن، چشم پوشي كردن. گؤز قيزيل-قيزيل ائدمك (göz qızıl-qızıl edmәk)
با خشم و غضب نگاه كردن. گؤز قييمك (göz qiymәk)
كج كردن و به هم زدن چشمها در اثر تابش نور خورشيد و امثال آن. گؤز كسمك (göz kәsmәk)
چشم پوشي كردن، نگاه نكردن، رها كردن. گؤز كسمه (göz kәsmә)
عمل چشم پوشي.
در يك چشم بر هم زدن، در لحظة كوتاه غفلت كردن. گؤز كلّهيه گئدمك (göz kәllәyә gedmәk)
عصباني شدن، از كوره در رفتن. گؤز گزديرمك (göz gәzdirmәk)
اطراف را نگاه كردن، با دقّت در موضوع يا مكاني نگريستن. گؤزگو (gözgü) = گؤزگون (gözgün)
آينه. گؤز گؤره (göz görә) = گؤز گؤره گؤز (göz görә göz) = گؤز گؤرمه (göz görmә)
آشكار، علني.
عجيب و غريب. گؤز–گؤز ائدمك (göz-göz edmәk)
مواظبت و مراقبت كردن.
منتظر فرصت بودن، چشم پاييدن.
چشم غرنبه كردن، ستيزه جويي. گؤزلَنمك (gözlәnmәk)
نگهداري شدن.
جوشيدن و پُر آب شدن چشمة خشك شده. گؤزلهمك (gözlәmәk)
مواظبت كردن، نگهداري كردن. گؤزلهنَن (gözlәnәn)
آنچه مواظبت ميشود، مراقبت شده. گؤزلهنيلمك (gözlәnilmәk)
مواظبت شدن، تحت مراقبت قرار گرفتن. گؤزلهيهن (gözlәyәn)
مواظب، مراقب. گؤزلـو (gözlü)
آنكه چشم بينا دارد.
آنكه چشم زخم دارد. گؤزه (gözә)
چشمه، محل جوشش و فوران آب.
رفو كردن، جلو درزها و شكافها را گرفتن. گؤزه داراغى (gözә darağı)
نوعي شانة قديمي كه نخهاي ابريشمي به دندانههاي آن ميبستند تا موي سر را بهتر و بيشتر تميز كند. گؤزه گلمك (gözә gәlmәk)
در معرض ديد قرار گرفتن.
عجيب و زيبا جلوه داده شدن.
مورد چشم زخم قرار گرفتن. گؤزه گلَن (gözә gәlәn)
آنچه زيبا و جذّاب به نظر آيد.
آنچه مورد چشم زخم قرار گيرد. گؤزه گيرمك (gözә girmәk)
به نظر آشنا رسيدن، كمي آشنايي داشتن.
بزرگ و مهم به نظر رسيدن. گؤزهل (gözәl)
چشمگير، جذّاب، زيبا و ديدني.
كبك، كبك دري. گؤزهل جان (gözәl can) = گؤزهل جان-جان (gözәl can-can)
نام آهنگي در موسيقي قشقايي. گؤزهلليك (gözәllik)
زيبايي، قشنگي. گؤزهلهمك (gözәlәmәk)
رفو كردن.
براي بهتر شانه شدن موي سر نخهاي ابريشمي را در لاي دندانههاي شانه قرار دادن. گؤزهنه-گؤزهنه ائدمك (gözәnә-gözәnә edmәk)
چشم غرنبه كردن. گؤزو آج (gözü ac)
حريص، آزمند. گؤزو آچيق (gözü açıq)
بينا، آگاه و بصير. گؤزو آغ (gözü ağ)
چشم سفيد، هيز و بد چشم. گؤزو آلا (gözü ala)
پيسه چشم، چشم سفيد، هيز، بدچشم. گؤزو اؤلـو (gözü ölü)
خسيس، لئيم و پست. گؤزو اگري (gözü әgri) = گؤزو اهيري (gözü әyri)
چشم كج، كاچ. گؤزو بق (gözü bәq)
آنكه چشمان درشت و برجسته دارد.
هيز و بد چشم. گؤزو ترسه (gözü tәrsә) = گؤزو توْولو (gözü tovlu)
چپ چشم، كاچ، چشم كج. گؤزو شوْر (gözü şor)
شور چشم، حسود، تنگ نظر، آنكه قدرت چشم زخم دارد. گؤزو قانلى (gözü qanlı)
آدم كُش، جاني. گؤزو قييقاج (gözü qiyqac)
چپ چشم. گؤزوك (gözük)
آشكار، علني. گؤزوك يئره اوْتورموش. (جاي آشكاري نشسته.) گؤزوكَم (gözükәm)
افق، ديدگاه. گؤزوكْمَز (gözükmәz)
پنهاني، مخفيگاه.
ناپيدا، منزوي و گوشه گير. گؤزوكمَك (gözükmәk)
ديده شدن، آشكار شدن.
موجوديّت خود را نشان دادن، نهيب و تشر زدن. گؤزو كوْر (gözü kor)
نابينا، كور. گؤزو گوللـو (gözü güllü)
آنكه در چشمش گُل افتاده، چشم كاچ. گؤزو گؤي (gözü göy)
آنكه چشم سبز يا آبي دارد. گؤزو مونقولو (gözü munqulu) = گؤزو مينجيلي (gözü mincili) = گؤزو مينگيلي (gözü mingili)
چشم مغولي، آنكه چشمان كوچك يا معيوب دارد. گؤزونه وورماق (gözünә vurmaq)
مزيد كردن، مخلوط كردن، افزودن مقداري جنس مرغوب بر يك كالاي نا مرغوب. گؤزو يوموق (gözü yumuq)
كور، نابينا. گؤزو ييرتيق (gözü yırtıq)
چشم دريده، هيز، بي حيا. گؤز-و-گؤين (göz-o-göyn)
چشم و دل. گؤز-و-گؤينـو آج (göz-o-göynü ac)
چشم و دل گرسنه، حريص، خسيس، آزمند. گؤز-و-گؤينـو توْخ (göz-o-göynü tox)
چشم و دل سير، سخي، سخاوتمند. گؤز ياشى (göz yaşı)
اشك چشم. گؤز يومما (göz yumma)
چشم پوشي، صرف نظر. گؤز يومماق (göz yummaq)
پلك چشمها را بر روي هم گذاشتن، چشم را بستن، كنايه از مردن و فوت شدن.
چشم پوشي كردن، صرف نظر كردن
GӘP : Az Turkish Farsi
: حرف، صحبت، سخن. گپ-و-گلهجه (gәp-o-gәlәcә)
سخن قابل گفتن، صحبت قابل مطرح در آينده. گپي آرّي (gәpi arrı) = گپي بـوتـون (gәpi bütün)
آنكه سخنش سند محسوب گردد، آدم مورد اعتماد، مطمئن
GӘPӘK : Az Turkish Farsi
: پوسته و خردههاي برنج بعد از آسياب شدن. (ريشة كلمه از «قاب» (پوسته) است. ← كپَك)
GӘR : Az Turkish Farsi
(2)
فعل امر از مصدر «گرمك» (دراز كردن و دار كردن قالي و امثال آن) گركيز (gәrkiz)
گردن بر افراشته، كشيده و شقّ و رق. گركينمَك (gәrkinmәk)
خود را به ديگري كشيدن، از روي شهوت به كسي تنه زدن و قد كشيدن.
جهش نا موفّق حيوانات در عمل مقاربت، بالا رفتن و جهيدن حيوان نر بر ماده جهت مقاربت. گرمك (gәrmәk)
از دو طرف كشيدن بندها و دار كردن قالي.
از طرف طول گسترده تر كردن، دراز كردن.
كشيدن و بستن گرمن (لتف) به چادر اصلي. گـرمَن (gәrmәn)
لتف، تخته چادري كه در اطراف چادر اصلي كشيده و بسته ميشود. (← يئل، يئلَن) گرمه (gәrmә)
عمل دار كردن قالي و امثال آن.
نام كوهي طويل در شمال بخش كامفيروز و نيز روستا و منطقهاي در كامفيروز. گرنَشمك (gәrnәşmәk)
خميازه كشيدن، قد كشيدن در هنگام كسالت و خواب آلودگي. گرنشمه (gәrnәşmә)
عمل خميازه كشيدن، نحوة قد كشيدن و دهن درّه كردن. گرنَشيك (gәrnәşik)
آنكه دائم خميازه كشد، تنبل و تن پرور.
در حال خميازه كشيدن. گريش (gәriş)
نحوة دار كردن قالي. گريك (gәrik)
قالي دار شده.
طنابي كه در زمستان به قسمت پايين چادر ميبندند تا آب باران وارد چادر نشود. گريلمك (gәrilmәk) = گرينمك (gәrinmәk)
دار شدن قالي.
قد كشيدن، خميازه كشيدن.
خود را در معرض چيزي قرار دادن و قد كشيدن. اوْتا گرينير. (خود را در معرض آتش قرار ميدهد.)
تنه زدن. گـريلي (gәrili)
قالي دار شده، فرش در حال دار
GӘR : Az Turkish Farsi
(1)
گر، جرب. گر بوْروق (gәr boruq)
نوعي بادام كوهي كوچك كه معمولاً به شكل بوته ديده ميشود. گرسه (gәrsә) = گرّه (gәrrә)
گر مانند، جرب گونه.
چراگاهي كه علف كم داشته باشد، علف كم و تنك مايه. گر كگليك (gәr kәglik)
بلدرچين. گر-گر ائدمك (gәr-gәr edmәk)
احساس خارش و سوزش در گلو. گر-گرّهك (gәr-gәrrәk)
بزمجه، نوعي سوسمار. گرليك (gәrlik)
بيماري گري. گرّوْو (gәrrov)
گر آب، آب مخصوصي كه در آن حيوانات گر را شستشو دهند تا از بيماري گري نجات يابند. گرّيك (gәrrik)
گر مانند، جرب گونه
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani