Azerbaijani
DÜYÜN : Az Turkish Farsi
: گره. (← دوگ، دوگون)
DUZ : Az Turkish Farsi
:
نمك.
مزه،طعم. دوزاخ (duzax) = دوزاق (duxaq)
نمكزار. دوزاخماق (duzaxmaq) = دوزاقماك (duxaqmak)
ميل شديد به خوردن نمك داشتن، تمايل داشتن حيوانات نسبت خوردن نمك. دوز دادماق (duz dadmaq)
مزه مزه كردن، چشيدن غذا جهت تشخيص شوري يا كم نمكي. دوز داشى (duz daşı)
تخته سنگي كه بر آن نمك پاشند تا حيوانات از آن نمك استفاده كنند. دوزداق (duzdaq)
نمكزار، محل و منبع نمك.
جايي كه نمك بپاشند تا حيوانات بخورند. دوزداقماق (duzdaqmaq)
ميل شديد به خوردن نمك داشتن، احساس كمبود نمك در بدن. دوزدان (duzdan)
نمكدان. دوزسوز (duzsuz)
بي نمك، بي مزه.
ياوه، سخن بي نمك و سبك.
آدم سبك و نا موقّر. دوزلاق (duzlaq)
نمكزار، معدن نمك.
محل نمك خوردن حيوانات. دوزلاماق (duzlamaq)
نمك زدن بر غذا، نمك پاشي كردن. دوزلانديرماق (duzlandırmaq)
با نمك مخلوط كردن، شور كردن غذا. دوزلو (duzlu)
شور، پر نمك، آلوده به نمك. دوزلوق (duzluq)
نمكدان، ظرف نمك. دوز-و-داد (duz-o-dad)
نمك و مزه، خوشمزگي
DÜZ : Az Turkish Farsi
(2)
زانو. (← ديز) دوزلهمك (düzlәmәk)
زانو بر شدن، خسته شدن. دوزهلهمك (düzәlәmәk)
خراميدن كبك
DÜZ : Az Turkish Farsi
(1)
صاف، دشت صاف، زمين هموار.
راست، مستقيم.
مرتّب، درست و صحيح.
درستكار، آدم سالم و مطمئن.
سخن راست و درست.
فعل امر از مصدر «دوزمك» (به رشته كشيدن) دوزدورمك (düzdürmәk)
به وسيلة ديگري مرتّب كردن، چيدن و به رشته كشيدن. دوزشديرمك (düzәşdirmәk)
درست كردن، مرتّب كردن. دوز گلمك (düz gәlmәk)
جور شدن، متناسب گشتن. دوزگو (düzgü)
به رشته كشيده شده، مرتّب. دوزگون (düzgün)
درست، درستكار، راستگو.
منظّم شده، به رشته كشيده شده. دوزلوك (düzlük)
راستي، درستي.
دشت صاف و هموار. دوزمك (düzmәk)
به رشته كشيدن، مرتب كردن، پهلوي هم چيدن. دوزمه (düzmә)
به رديف، منظّم. دوزهت (düzәt)
درست كن. دوزهتْمك (düzәtmәk)
درست كردن، ساختن.
تعمير كردن، تنظيم كردن.
به وجود آوردن، تشكيل دادن. دوزهتْمه (düzәtmә)
عمل ساختن.
ساختگي، آنچه از خود بسازند و ببافند، تهمت، سخن نا روا. دوزهلْتمك (düzәltmәk)
درست كردن.
تعمير كردن. (← دوزَتمك) دوزهلْتْمه (düzәltmә)
ساختگي. (← دوزهتْمه) دوزهلْمَك (düzәlmәk)
ساخته شدن، درست شدن.
تعمير شدن.
بهتر و مرتّب تر شدن.
درست شدن كار كسي. دوزهلْمه (düzәlmә)
ساختگي، مصنوعي. دوزهنْمَك (düzәnmәk)
خود را آراستن، لباس مرتّب و تميز پوشيدن. دوزهي (düzәy) = دوزئي (düzey)
سطح هموار، دشت صاف و پهناور. دوزوشمك (düzüşmәk)
به رشته كشيده شدن.
صف كشيدن، به صف شدن. دوزولمك (düzülmәk)
به رشته كشيده شدن، مرتّب شدن.
صف بستن. دوزولو (düzülü)
به رشته كشيده شده.
به ترتيب چيده شده، صف كشيده. دوزوم (düzüm)
عمل به رشته كشيدن و مرتّب كردن.
مرتّب شده، رشتة مهرهدار. دوزونمك (düzünmәk)
پشت سر هم رديف شدن، مرتّب شدن
DUZATMAQ : Az Turkish Farsi
: درست كردن. (← دوز1، دوزهتمك)
DUZMAN : Az Turkish Farsi
: (ف-تر) (مركّب از
دوز (دوخت) + مان (چيزي كه) = وسيلة دوختن) رشتة باريكي كه از پوست ببرند و براي دوختن مشك يا خيك از آن استفاده كنند
DӘV : Az Turkish Farsi
: در لغت به معني منحني، چرخش، سر دواندن و دايره شكل است؛ امّا به تنهايي رايج نيست. (← دؤور) دهوره (dәvrә)
وارونه. (← دهوير، دهويره) دهوره دلي (dәvrә dәli)
ديوانة عوضي، كاملاً ديوانه. دهوريش (dәvriş)
دوره گرد، درويش. دهوريك (dәvrik)
وارونه، معكوس. دهوه (dәvә)
شتر. (اندام شتر منحني شكل است.) دهوه بوْيـنو (dәvә boynu)
شترك، موج سيل. دهوه تيكانى (dәvә tikanı)
خار شتر، نام بوتهاي خاردار.
از گياهان خاردار كه به آن «بورغا تيكانى» هم ميگويند. دهوهچي (dәvәçi)
شتردار، شتربان، ساربان. دهوه قاشّيغى (dәvә qaşşığı)
نام گياهي با برگهاي پرزدار و بسيار تلخ. دهوه گؤزو (dәvә gözü)
مجازاً به معني كاسة كوچك سالاد خوري. دهوه لپّي (dәvә lәppi)
كف پاي شتر.
نام گياهي با برگهاي پهن شبيه كف پاي شتر كه داراي ريشة پيازي است. دهوهر (dәvәr)
سر دواندن، درد سر. (← دهوهل) دهوهرْت (dәvәrt)
فعل امر از مصدر «دهوهرْتْمَك» (تحريك كردن) دهوهرْتْمَك (dәvәrtmәk)
تحريك كردن.
درد سر دادن، دواندن.
علني كردن، آشكار كردن. دهوهل (dәvәl)
درد سر، مزاحمت. دهوهل وئرمك (dәvәl ermәk)
درد سر دادن، دواندن. دهوهلهمك (dәvәlәmәk)
تشر زدن. دهوهنْگ (dәvәng)
گيج، بي حال، بيهوش. دهوير (dәvir)
فعل امر از مصدر «دهويرمك» (وارونه كردن) دهويرجَك (dәvircәk)
برگرداننده، نان برگردان، آلتي فلزي بلند و پهن كه براي برگرداندن نان پخته شده از روي تابة نان پزي به كار ميرود. دهويرمك (dәvirmәk)
وارونه كردن، برگرداندن، معكوس كردن. دهويره (dәvirә)
وارونه، برعكس. دهويره چالماق (dәvirә çalmaq) = دهويره وورماق (dәvirә vurmaq)
طبل وارونه زدن، در مرگ جوانان يا رهبران و بزرگان ايل طبل عزا و سوگواري زدن. دهويره-دلي (dәvirә dәli)
برعكس، عجيب و غريب.
ديوانه و خود سر.
عمل نا درست و نا بجا. دهويريك (dәvirik)
وارونه، معكوس. دهويريلمك (dәvirilmәk)
وارونه شدن. دهويريلي (dәvirili)
وارونه شده، معكوس گشته. دهويريم (dәvirim)
نحوة برگرداندن و وارونه شدن.
تحوّل و دگرگوني
DӘXİL : Az Turkish Farsi
: از اصوات تحذير به معني خواهش، التماس و التجا
DӘXL : Az Turkish Farsi
:
دخل، درآمد، سود.
ارتباط، مناسبت. بونونگ نه دخلي وار اوْنا؟ (اين با آن چه مناسبتي دارد؟) دخلِ دان (dәxe dan) = دهلِ دان (dәhle dan)
دخل دام، لبنيات، آنچه از حيوان شيرده به دست آيد
DӘXMӘSӘ : Az Turkish Farsi
: مخمصه، گرفتاري، درد سر
DӘY : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «دهيمك» (برخورد كردن، مماس شدن) (← دگ، دگمك) دهيديرمك (dәydirmәk) = دهيزيرمك (dәyzirmәk)
مماس كردن، باعث برخورد دو چيز شدن. دهيمك (dәymәk)
به هم خوردن، اصابت كردن.
بر خوردن، رنجيدن، دلخور شدن.
به هدف خوردن تير. دهيمه-تتَر (dәymә-tәtәr)
دست نزدني، زود رنج، نازك نارنجي. دهيهر (dәyәr)
ميارزد، ارزش دارد.
اصابت ميكند، برميخورد.
بها، ارزش، قيمت. دهيهرلي (dәyәrli)
ارزشمند. دهيهنْتي (dәyәnti)
ضربه. (← دگ، دگنتي) دهيهنَك (dәyәnәk)
ضربه زننده، دگنك، چماق. دهييش (dәyiş)
فعل امر از «دهييشمك» (عوض كردن)
عمل تعويض و مبادله. دهييشديرمك (dәyişdirmәk)
مبادله كردن.
تغيير دادن، متحوّل نمودن. دهييشمك (dәyişmәk)
مبادله كردن.
تغيير دادن. دهييشيك (dәyişik)
عوضي، بدلي. دهييشيكلي (dәyişikli)
عوضي، تغيير يافته.
مبادله شده.
ناقص الخلقه، نوزاد ناقص الخلقه. دهييشيلمك (dәyişilmәk)
عوض شدن، تغيير يافتن.
مبادله شدن، معاوضه شدن. دهيينمك (dәyinmәk)
سر زدن، به عيادت كسي رفتن. دهيينمه (dәyinmә)
عمل عيادت و سر كشي
DӘYİL : Az Turkish Farsi
= دهييل دير (dәyil dir)
نيست، وجود ندارد. (← دگيل)
DӘYİRMAN : Az Turkish Farsi
: آسياب، آسياب قديمي. (ريشة كلمه از «تهيهر» يا «دهيهر» (دايره شكل، وسط دايره) است. ← تهيهر) دهييرمانچى (dәyirmançı)
آسيابان. دهييرمان داشى (dәyirman daşı)
سنگ آسياب
ECӘŞMӘK : Az Turkish Farsi
: به هم دعوا كردن. (← اؤجشمك)
ED : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «ائدمك» (انجام دادن) (← ائت) ائديش (ediş)
عمل انجام دادن، انجام گرفتن.
بدعمل، فاحشه. ائديلمك (edilmәk)
انجام گرفتن، شدن،گرديدن
EH : Az Turkish Farsi
:
صداي نفس نفس عميق.
از اصوات تعجّب يا تنفّر. ائهه (ehә)
از اصوات تعجّب يا تنفّر. ائهئي (ehey)
از اصوات حسرت يا تنفّر
EHK : Az Turkish Farsi
: هن هن، نفس نفس. ائهكهلهمك (ehkәlәmәk)
نفس نفس زدن، هن هن كردن. ائهْك-و-نال ائدمك (ehk-o-nal edmәk)
نفس نفس زدن، هن هن كردن و ناليدن
ƏKKƏLİ : Az Turkish Farsi
: الكي، بيهوده
ELӘ : Az Turkish Farsi
:
اين طور، اين گونه. (اصل كلمه «اوْله» از
(اوْ + له) = مانند آن، تشكيل شده است.)
چنان، همچنان.
طوري، بگونهاي، به حدّي، به قدري.
همچنان، فقط، تنها. ائله من گئتديم. (فقط من رفتم.)
همين. ائله ايندي
همين حالا، هم اكنون.
همان. ائله اوْ
همان، همو. ائله بئله (elә belә)
همين طور، همين شكل.
همچنين.
بي هدف، بي غرض. ائله بئله گئدير. (بدون هدف ميرود.)
همچنان، پشت سر هم. ائله بيردن (elә birdәn)
ناگهان، يك مرتبه. ائله بيل (elә bil)
مثل اين كه، گويي، انگار.
چنان بدان، چنين تصوّر كن. ائله سان (elә san)
فرض كن، تصوّر كن.
مثل اين كه، انگار كه. ائلهكي (elәki) = ائلهيي (elәyi)
آنگونه، آنطور.
اين گونه، اينطور.
همين كه، به محض اين كه. ائله گلمك (elә gәlmәk)
به نظر رسيدن، به ذهن متصوّر شدن. ائلهليگينن (elәliginәn)
با آن حال، با آن وضعيّت
EL : Az Turkish Farsi
(2)
تلفظّي از كلمة «يئل» به معني باد و حركت هوا. (← يئل) ائلَن (elәn)
بادگير، قسمتي از چادر كه در اطراف چادر اصلي گرفته ميشود تا از نفوذ باد جلوگيري كند
EL : Az Turkish Farsi
(1)
ايل، قبيله، مردمي كه از يك قوم بوده و زبان، تاريخ و سرزمين مشترك داشته باشند. (ريشة كلمه با «ايل» (اتّصال) هم معني است.)
سرزمين، وطن، كشور.
در تركي قديم به گلّة اسب نيز ائل ميگفتند. ائل-آرخا (el-arxa) = ائل-اوْبا (el-oba)
ايل و قبيله، حامي و پشتيبان. ائل-اوْبالى (el-obalı)
داراي ايل و قبيله، داراي پشتيبان. ائل-اوْباليق (el-obalıq)
ايلياتي، كوچروي، چادر نشيني. ائل اوْجاغى (el ocağı)
اجاق ايل، خطوط قديم الفباي تركان كه سمبل تقدّس واحترام به علم و دانش بوده. ائل– اولوس (el-ulus)
ايل و قبيله. ائل بهيي (el bәyi)
ايل بيگي، معاون ايلخان. ائل به در (el bә dәr)
از ايل و تبار رانده شده، تبعيدي، آواره و سرگردان. ائل بوداق (el budaq)
علني، آشكار، هويدا، رازي كه همة ايل و قبيله شايع شده باشد. ائلجار (elcar)
به استمداد طلبيدن افراد ايل، امداد طلبي. ائلجارى (elcarı)
مطلبي كه به افراد ايل گفته شده و آشكار و علني گشته، آشكارا، علني. ائلچي (elçi)
سفير، قاصد، نماينده.
خواستگاري كننده، قاصدي كه از طرف داماد جهت خواستگاري عازم ميشود. ائلچيليك (elçilik)
سفارت، نمايندگي.
خواستگاري، قاصدي. ائلخان (elxan)
ايلخان، خان ايل، پادشاه كشور. ائلخانى (elxanı)
ايلخان.
نام يكي از آهنگهاي موسيقي قشقايي. ائلخي (elxi)
گلّة اسب، رمه. ائلداش (eldaş)
هم ايل، هم وطن، هم قبيله، همشهري. ائل روْو (elrov)
راه ايل، محل عبور ايل.
هنگام حركت و كوچ ايل. ائلغار (elğar)
حمله، هجوم و تاختن.
نابود، از بين رفته. ائلكه (elkә)
جايگاه ايل، سرزمين. (← اؤل، اؤلكه) ائله روْو (elә rov)
ايل رو، محل حركت ايل.
هنگام حركت و كوچ ايل. ائلييات (eliyat)
ايلات، قبايل.
ايلي و ايلياتي، چادر نشين. ائليياتليق (eliyatlıq)
زندگي ايلياتي، مرام عشيرهاي
ELİNG : Az Turkish Farsi
: پستان، پستان بزرگ گاو و گوسفند
EMS : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «ائمْسْمك» (لنگيدن) (← اؤمْس) ائمْسْمك (emsmәk) = ائمسهمك (emsәmәk)
لنگيدن، لنگان لنگان رفتن.
پا گرفتن و كم كم راه افتادن كودك شيرخواره. ائمسيك (emsik)
لنگ، شل، كسي كه كمي بلنگد. ائمسيك-ائمسيك (emsik-emsik)
لنگان لنگان
EN : Az Turkish Farsi
(1)
پهنا، عرض (مقابل طول) ائن آتماق (en atmaq) = ائنلَنمك (enlәnmәk)
پهن شدن، گسترده شدن.
مجازاً به معني چاق شدن. ائن-اوزاما (en-uzama)
طول و عرض. ائنسيز (ensiz)
كم عرض، كم پهنا. ائنلَشمَك (enlәşmәk)
پهن و گسترده شدن.
چاقتر شدن. ائنلي (enli)
عريض، پهناور. ائنهجك (enәcәk)
عرض گستر، گيرهاي كه در كنار فرش درحال بافت بسته ميشود تا پهنا وكنارههاي فرش كم نشود
EN : Az Turkish Farsi
(2)
فعل امر از مصدر «ائنمك» (پياده شدن) ائنديرمك (endirmәk)
پياده كردن.
پايين كشاندن، پايين آوردن. ائنديرمه (endirmә)
نشيب، سرازيري، پايين.
دست انداز، پلّه. ائنمك (enmәk)
پياده شدن، فرود آمدن، پايين آمدن.
سرازير شدن، به طرف پايين حركت كردن. ائنيش (eniş)
نشيب (مقابل فراز)، جاي پست، سرازيري. ائنيلمك (enilmәk)
عمل پياده شدن، پايين آورده شدن. ائنيق (eniq) = ائنيك (enik)
نشيب، شيب.
سر به زير آورده، تعظيم كنان. ائنيلتي (enilti)
سرازيري.
پلّه، دست انداز
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani